گنجور

 
صائب تبریزی

به دیده آب اگر از آفتاب می‌گردد

دل از نظاره روی تو آب می‌گردد

ز خیره چشمی من آفتاب می‌لرزید

کنون ز ذره به چشم من آب می‌گردد

عرق نکردن رویش ز بی‌حجابی نیست

ستاره محو درین آفتاب می‌گردد

حجاب عاشق و معشوق پرده هستی است

کتان چو ریخت ز هم ماهتاب می‌گردد

رخش ز باده گلرنگ چون برافروزد

به چشم حلقه آن زلف آب می‌گردد

ز خامی آن که در اینجا به داغ عشق نسوخت

در آفتاب قیامت کباب می‌گردد

سری که نیست ز هوش و خرد گران صائب

سبک ز کسب هوا چون حباب می‌گردد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode