گنجور

 
صائب تبریزی

گل عذار تو بی‌آب و تاب می‌گردد

سواد زلف تو موج سراب می‌گردد

تبسم تو به این چاشنی نخواهد ماند

شراب لعل تو پا در رکاب می‌گردد

مرا از آن لب میگون به بوسه‌ای دریاب

که دم به دم مزه این شراب می‌گردد

به جستجوی لبت آب خضر گرد جهان

عنان گسسته چو موج سراب می‌گردد

درین محیط که تیغ برهنه موجه اوست

غرور پرده چشم حباب می‌گردد

فغان که شبنم بی‌آبرو درین گلشن

میانه گل و بلبل حجاب می‌گردد

ز وعده‌اش دل پراضطراب تسکین یافت

عقیق در دهن تشنه آب می‌گردد

به زلف چشم بتان را توجه دگرست

که فتنه گرد سر انقلاب می‌گردد

به سنگ ناخن هر تشنه‌لب که می‌آید

دهان آبله ما پرآب می‌گردد

ترا ز دغدغه نان نکرد فارغ‌بال

نه آسیا که به چندین شتاب می‌گردد

تپیدن دل عشاق اختیاری نیست

به تازیانه آتش کباب می‌گردد

ز اشک من جگر بحر آن‌چنان شد گرم

که در دهان صدف گوهر آب می‌گردد

به بال کاغذی عقل می‌پرم صائب

در آن چمن که سمندر کباب می‌گردد

چه فکرهای لطیف است این دگر صائب

که گل ز شرم تو در غنچه آب می‌گردد