گنجور

 
صائب تبریزی

چه عجب گر ز بهاران به نوایی نرسید

فیض خار سر دیوار به پایی نرسید

هرچه از دست دهی بهتر ازان می بخشند

مسی از دست ندادم که طلایی نرسید

قیمت گوهر شهوار گرفت اشک کباب

خون ما سوخته جانان به بهایی نرسید

گر دوا این و گرانجانی منت این است

جان کسی برد که دردش به دوایی نرسید

آنچنان رو که به گردت نرسد برق، که من

رو به دنبال نکردم که قفایی نرسید

نظر مهر ز افلاک مجویید که صبح

استخوانی است که فیضش به همایی نرسید

در پس بوته تدبیر نرفتم هرگز

کز کمینگاه قدر تیر قضایی نرسید

صائب امروز سخنهای تو بی قیمت نیست

این متاعی است که هرگز به بهایی نرسید

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

روزها شد که ز تو بوی وفایی نرسید

وز سر کوی توام باد صبایی نرسید

چاک شد پیرهن عمر به صد نومیدی

دست امید به دامان قبایی نرسید

در بیابان طلب بخت پریشان کردم

[...]

جلال عضد

دردمندی ز تو هرگز به دوایی نرسید

بی نوایی ز تو هرگز به نوایی نرسید

صرف کردم به وفای تو همه عمر و به من

در همه عمر ز تو بوی وفایی نرسید

بود امّید که این کار به جایی برسد

[...]

هلالی جغتایی

بهر درد دل ما از تو دوایی نرسید

سعی بسیار نمودیم، بجایی نرسید

ما اسیران بتو هرگز ننمودیم وفا

که همان لحظه بما از تو جفایی نرسید

قامتم چنگ شد و لطف تو ننواخت مرا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه