چه عجب گر ز بهاران به نوایی نرسید
فیض خار سر دیوار به پایی نرسید
هرچه از دست دهی بهتر ازان می بخشند
مسی از دست ندادم که طلایی نرسید
قیمت گوهر شهوار گرفت اشک کباب
خون ما سوخته جانان به بهایی نرسید
گر دوا این و گرانجانی منت این است
جان کسی برد که دردش به دوایی نرسید
آنچنان رو که به گردت نرسد برق، که من
رو به دنبال نکردم که قفایی نرسید
نظر مهر ز افلاک مجویید که صبح
استخوانی است که فیضش به همایی نرسید
در پس بوته تدبیر نرفتم هرگز
کز کمینگاه قدر تیر قضایی نرسید
صائب امروز سخنهای تو بی قیمت نیست
این متاعی است که هرگز به بهایی نرسید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان غم و ناامیدی شاعر از واقعیتهای زندگی میپردازد. شاعر اشاره میکند که امید و شادی به او نرسیده و هرچه تلاش کرده، نتیجهای درخور نداشته است. او به بیارزشی زندگی و دردهایی که بیدرمان باقی ماندهاند، اشاره میکند و این که تلاش او برای یافتن معنی یا ارزش در زندگی بیثمر بوده است. بهطور کلی، شعر بیانگر حسرت و تنهایی است و به نرسیدن به آرزوها و خوشبختیها اشاره میکند.
هوش مصنوعی: عجب است که در بهار، صدای دلنشینی به گوش نرسد، یا اینکه حتی فایده و سودی از خارهای روی دیوار حاصل نشود.
هوش مصنوعی: هر چه را که از دست بدهی، بهتر از آن به تو داده میشود. اما من هیچ چیزی را از دست ندادم که ارزش بالاتری بیابم.
هوش مصنوعی: قیمت زیبایی و جذابیت به اندازه اشکهای سوزان ما نیست، زیرا جان ما که در عشق سوخته، بهایی ندارد.
هوش مصنوعی: اگر درمان این درد و غم، سنگین و دشوار است، مسأله این است که جان کسی را میگیرد که دردی دارد و به درمانی دسترسی ندارد.
هوش مصنوعی: به گونهای رفتار کن که هیچ کس نتواند به تو نزدیک شود، زیرا من نیز هیچ گاه دنبالت نیامدم که به تو نرسم.
هوش مصنوعی: به دنبال محبت و مهر از آسمانها نباشید، زیرا صبحی که اینگونه آغاز میشود، تنها استخوانی خشک و بیفایده است که برکتش به عالم دیگر نخواهد رسید.
هوش مصنوعی: من هرگز به دامان تدبیر و برنامهریزی نرفتم، چرا که از پس آن نمیتوانستم به موقعیت و سرنوشت خود پی ببرم و تیر قضا و قدر مرا نمیزد.
هوش مصنوعی: امروز حرفهای تو ارزش خاصی دارند، این داراییای است که هیچگاه به قیمت و بها نخواهد رسید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
روزها شد که ز تو بوی وفایی نرسید
وز سر کوی توام باد صبایی نرسید
چاک شد پیرهن عمر به صد نومیدی
دست امید به دامان قبایی نرسید
در بیابان طلب بخت پریشان کردم
[...]
دردمندی ز تو هرگز به دوایی نرسید
بی نوایی ز تو هرگز به نوایی نرسید
صرف کردم به وفای تو همه عمر و به من
در همه عمر ز تو بوی وفایی نرسید
بود امّید که این کار به جایی برسد
[...]
بهر درد دل ما از تو دوایی نرسید
سعی بسیار نمودیم، بجایی نرسید
ما اسیران بتو هرگز ننمودیم وفا
که همان لحظه بما از تو جفایی نرسید
قامتم چنگ شد و لطف تو ننواخت مرا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.