گنجور

 
فیاض لاهیجی

اگر دو روز از آن کو خبر نمی‌آید

دلم ز وادی حیرت به در نمی‌آید

هزار مرحله طی کرده‌ایم در هر گام

غنیمت است که این ره به سر نمی‌آید

غرض تسلّی شوق است از تمنّی وصل

اگر نه کام ز دیدار بر نمی‌آید

تنک دلان تو در بندْ این نپندارند

کدام کار ز آه سحر نمی‌آید!

مدام می کش و سرخوش نشین چو من فیّاض

کدام روز که خون از جگر نمی‌آید!