گنجور

 
صائب تبریزی

فرو خوردم ز غیرت گریه مستانه خود را

فشاندم در غبار خاطر خود دانه خود را

فروغ شمع ازان گرد سر پروانه می گردد

که از خاکستر خود ریخت رنگ خانه خود را

ز بس ترسیده است از چشم شور خاکیان چشمم

ندارم چشم بینم روزن کاشانه خود را

همان درد سیه بختی میم را بی صفا دارد

اگر چون لاله سازم سرنگون پیمانه خود را

نهان از پرده های چشم می گریم، نه آن شمعم

که سازم نقل مجلس گریه مستانه خود را

به کام خضر آب زندگی را تلخ می سازم

به رغبت بس که می بوسم لب پیمانه خود را

رم آهوی من انداز اوج لامکان دارد

به صحرا چون دهم تسکین دل دیوانه خود را؟

خموشان را محرک بر سر گفتار می آرد

گره کن زلف تا کوته کنم افسانه خود را

حریف خضر و رشک آب حیوان نیستم صائب

ز آب تیغ او پر می کنم پیمانه خود را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۳۶۲ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
نظیری نیشابوری

ازین ویرانه تر می خواستم ویرانه خود را

ازین ویرانه بیرون می برم دیوانه خود را

حریفان نشئه مهر و محبت را نمی دانند

به دست دشمن خود می دهم پیمانه خود را

نه مورش خاید از سختی نه مرغش چیند از تلخی

[...]

صائب تبریزی

فرو خوردم ز غیرت گریهٔ مستانهٔ خود را

فشاندم در غبار خاطر خود، دانهٔ خود را

فیاض لاهیجی

به ناز و غمزه خود آموختم جانانهٔ خود را

به دامن تیز کردم آتش پروانهٔ خود را

نه جرم چشمه‌ساران بود و نه تقصیری از باران

که من دانسته در آتش فکندم دانهٔ خود را

نه چاکی در دل و نه رخنه‌ای در سینه، کو سیلی؟

[...]

اسیر شهرستانی

چه گویم با کسی راز دل دیوانه خود را

که خوابم می برد گر سرکنم افسانه خود را

سرانجام خیال توتیای غیرتی دارم

به چشم خود کشم خاکستر پروانه خود را

غبار خاطرم خوش گریه آلود است می خواهم

[...]

حزین لاهیجی

چراغان کرده ام از داغ دل، ویرانهٔ خود را

که چون پروانه، در رقص آورم دیوانهٔ خود را

فروغ شمع من، خاصیت بال هما دارد

مرصع پوش، در محفل کند، پروانهٔ خود را

به جرم اینکه دایم از سبو چشم طمع دارد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه