گنجور

 
صائب تبریزی

سبک از حرف بی مغزان نسازم گوهر خود را

نبازم همچو کوه از هر صدایی لنگر خود را

ندزدد آفتاب از ماه نو پهلو، چه خواهد شد

که بر فتراک او بندم شکار لاغر خود را؟

ز بیم دیده بد، چون زره زیر قبا دارم

نهان در پرده بی جوهری ها جوهر خود را

به صد آغوش، گل زان دستگاه حسن عاجز شد

به یک آغوش چون در برکشم سیمین بر خود را؟

ازان لبریز باشد از می لعلی ایاغ من

که دارم سرنگون چون لاله دایم ساغر خود را

ندارد جای بال افشانی من عرصه گردون

چه بگشایم در آغوش قفس بال و پر خود را؟

تو ای پروانه خام، آتشین رویی به دست آور

که من از گرمی پرواز می سوزم پر خود را

ز سربازی نمی ترسم، ز جانبازی نمی لرزم

مکرر دیده ام چون شمع، زیر پا سر خود را

به پای شمع می خواهم که رنگ تازه ای ریزم

نسازم جمع از دلبستگی خاکستر خود را

نگردد پرده چشم بصیرت خواب بیهوشی

که وقت خواب، پهلو می شناسد بستر خود را

ننازد چون به بخت سبز خود قمری درین گلشن؟

که بر فتراک سرو از طوق می بندد سر خود را

ز بس آب طراوت می چکد صائب ز الفاظش

شود خامش گر اندازم به آتش دفتر خود را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۳۵۸ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

ندارد در خور من باده ای گردون مینایی

مگر از خون دل لبریز سازم ساغر خود را

به دلتنگی چنان چون غنچه تصویر خو کردم

که بر روی نسیم صبح نگشایم در خود را

ز سربازی درین گلشن چنان خوشوقت می گردم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
واعظ قزوینی

پی تحصیل آسایش فگندی در بدر خود را

برای صندلی بسیار دادی درد سر خود را

ترا شد نفس توسن، زان عصا دادت بکف پیری

که با این چوب تعلیمی براه آری مگر خود را

نباشد در ره دور و دراز آرزو سودی

[...]

اسیر شهرستانی

ز بی سرمایگی دادم سرانجامی سر خود را

به دست صد شکست دل سپردم ساغر خود را

چنان سیر چمن شد در گرفتاری فراموشم

که هرگز از قفس نشناختم بال و پر خود را

جویای تبریزی

مه من چون دهد عرض صفای پیکر خود را

کشد صبح از خجالت بر سر خود چادر خود را

از آن با چشم دل حیران حسن خوبرویانم

که صنعت می نماید خوبی صنعتگر خود را

زبان خبث یاران سر کند چون تیغ بازی را

[...]

حزین لاهیجی

ز خورشید قیامت گر کنم بالین سر خود را

نسازد مستی من خشک، دامان تر خود را

اگر آیینهٔ تیغم، برون از زنگ می آمد

به این گردن فرازان، می نمودم جوهر خود را

فروغ من در این ظلمت سرا روشن نمی گردد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه