گنجور

 
صائب تبریزی

اگرچه نیست غیر از کوه غم فریادرس ما را

همان خرج فغان و ناله می گردد نفس ما را

مکن تکلیف سیر گلستان ما گوشه گیران را

که باغ دلگشایی هست در کنج قفس ما را

فغان کز طالع ناساز، چون گرداب در دریا

ز گردش نیست حاصل غیر مشتی خار و خس ما را

فرو رفتیم عمری گرچه در دریا چو غواصان

نیامد گوهری در کف به جان بی نفس ما را

فغان کز پوچ مغزی چون جرس در وادی امکان

سر آمد عمر در فریاد بی فریادرس ما را

عبث برق فنا بر خرمن ما می زند خود را

که می سازد پریشان آمد و رفت نفس ما را

همین بس حاصل ما در خرابات از تهیدستی

که در هنگام مستی ها نمی گیرد عسس ما را

به تلخی قانعیم از شهد شیرین جهان صائب

نمی سازد شکار خویش این دام مگس ما را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۳۳۹ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
انوری

بیا ای جان، بیا ای جان، بیا فریاد رس ما را

چو ما را یک نفس باشد، نباشی یک نفس ما را

ز عشقت گرچه با دردیم و در هجرانت اندر غم

وز عشقِ تو نه بس باشد ز هجرانِ تو بس ما را

کم از یک دم زدن ما را اگر در دیده خواب آید

[...]

امیرعلیشیر نوایی

به کشف حال دوران نیست جام جم هوس ما را

همان جامی که ساقی عکس رو افکند بس ما را

ز شیخ هیچ کس چون جانب دیر مغان رفتم

کنون در خانقه دیگر نه بینی هیچ کس ما را

نشسته فارغ البالیم در دور تغار می

[...]

هلالی جغتایی

از آن تنهایی ملک غریبی شد هوس ما را

که روزی چند نشناسیم ما کس را و کس ما را

ز دست ما اگر پا بوس خوبان بر نمی آید

همین دولت که: خاک پای ایشانیم بس مارا

براه محمل جانان چنان بیخود نیم امشب

[...]

صائب تبریزی

نگردید آتشین رخساره ای فریادرس ما را

مگر از شعله آواز درگیرد قفس ما را

ز بی دردی به درد ما نپردازند غمخواران

همین آیینه می گیرد خبر، گاه از نفس ما را

نچیدم از گرفتاری گلی هر چند از خواری

[...]

واعظ قزوینی

قوی شد لاغر از گوشمال غم ز بس ما را

برون افتاد چون چنگ از بدن تار نفس ما را

گلستانی که بی‌سرو قد رعنای او باشد

خیابانش ز دلگیری بود چاک قفس ما را

چه با کوه غمت سازیم؟ کز بس ناتوانی‌ها

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه