از آن تنهایی ملک غریبی شد هوس ما را
که روزی چند نشناسیم ما کس را و کس ما را
ز دست ما اگر پا بوس خوبان بر نمی آید
همین دولت که: خاک پای ایشانیم بس مارا
براه محمل جانان چنان بیخود نیم امشب
که هوش رفته باز آید بفریاد جرس ما را
بآب چشم ما پرورده شد خار و خس کویش
ولی گلهای حسرت میدمد زان خار و خس ما را
گر از دل هر نفس این آه عالم سوز برخیزد
کسی دیگر نخواهد ساخت با خود همنفس ما را
ز دست ما کشیدی طره و صد جا گره بستی
که کوته گردد و دیگر نباشد دسترس ما را
هلالی، روزگاری شد که دور از گلشن رویش
فلک دل تنگ میدارد چو مرغان قفس ما را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از تنهایی و غمهایش میگوید. او بیان میکند که به خاطر این تنهایی، عشق و آرزوهایش غریب و دور از دسترس شدهاند. او از احساس غربت خود و نشناختن دیگران سخن میگوید و میافزاید که حتی اگر نتواند به معشوقان احترام بگذارد، همین که زیر پای آنها قرار دارد برایش کافی است. شاعر در ادامه، خود را در حالت بیخودی توصیف میکند و از مرثیهای که بر دلش سنگینی میکند، یاد میکند. او از اشکهایش میگوید که باعث رویش خار و خس شده و چنین حالی بر او روا داشته است. او با حسرت به یاد میآورد که اگر آهی از دل برآید، دیگر هیچکس نمیتواند همدمش باشد. در نهایت، شاعر با اشاره به اینکه دستش از گیسوان معشوق دور شده و دیگر دسترسی ندارد، به تنهایی و حزن خود ادامه میدهد و دوری از زیباییهای زندگی را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: از آن تنهایی و بیکسی، آرزوی ما این شده که چند روزی کسی را نشناسیم و هیچکس هم ما را نشناسد.
هوش مصنوعی: اگر ما نتوانیم از زیباییها و نیکوکاران قدردانی کنیم و به پای آنها برسیم، همین حالتی که در آن قرار داریم و اینکه ما خاک پای آنها هستیم، برای ما کافی است.
هوش مصنوعی: امشب به قدری شگفتزده و سرمست هستم که حتی به خودم نمیتوانم بیندیشم. صدای جرس ما را از خواب بیدار خواهد کرد و به زندگی بازخواهد گرداند.
هوش مصنوعی: با اشکهای ما، خارها و علفهای هرز در کنار او روییدهاند، اما گلهای حسرت از آن خارها و علفهای هرز، دل ما را میآرایند.
هوش مصنوعی: اگر از دل هر نفسی این آه سوزان برآید، دیگر کسی نخواهد توانست مانند ما، همدمی را با خود بسازد.
هوش مصنوعی: زمانی که تو، موهایت را به شیوهای خاص و زیبا بستهای، ما را از دسترسی به خودت دور کردهای. این کار باعث شده که امیدی برای نزدیکی و دستیابی به تو نداشته باشیم.
هوش مصنوعی: در گذشته، زمانی فرا رسید که به دور از باغ و به دور از زیباییها، آسمان نیز دلتنگی را تجربه میکند، همانطور که پرندگان قفس را حسرت میکشند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
بیا ای جان، بیا ای جان، بیا فریاد رس ما را
چو ما را یک نفس باشد، نباشی یک نفس ما را
ز عشقت گرچه با دردیم و در هجرانت اندر غم
وز عشقِ تو نه بس باشد ز هجرانِ تو بس ما را
کم از یک دم زدن ما را اگر در دیده خواب آید
[...]
به کشف حال دوران نیست جام جم هوس ما را
همان جامی که ساقی عکس رو افکند بس ما را
ز شیخ هیچ کس چون جانب دیر مغان رفتم
کنون در خانقه دیگر نه بینی هیچ کس ما را
نشسته فارغ البالیم در دور تغار می
[...]
اگر چه نیست غیر از کوه غم فریادرس ما را
همان خرج فغان و ناله می گردد نفس ما را
مکن تکلیف سیر گلستان ما گوشه گیران را
که باغ دلگشایی هست در کنج قفس ما را
فغان کز طالع ناساز، چون گرداب در دریا
[...]
قوی شد لاغر از گوشمال غم ز بس ما را
برون افتاد چون چنگ از بدن تار نفس ما را
گلستانی که بیسرو قد رعنای او باشد
خیابانش ز دلگیری بود چاک قفس ما را
چه با کوه غمت سازیم؟ کز بس ناتوانیها
[...]
از آن تنهایی و ملک غریبی شد هوس ما را
که روزی چند نشناسیم ما کس را و کس ما را
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.