گنجور

 
صائب تبریزی

اگر غفلت نهان در سنگ خارا می‌کند ما را

جوانمردست درد عشق، پیدا می‌کند ما را

ندارد صرفه‌ای آیینه ما را جلا دادن

شود رسوای عالم هر که رسوا می‌کند ما را

تماشای بساط زودسیر عالم امکان

نظر پوشیدنی دارد که بینا می‌کند ما را

اگر روشنگر حیرت به حال ما نپردازد

که دیگر ساده از نقش تمنا می‌کند ما را؟

اگر چون قطره در دریای کثرت راه ما افتد

خیال دور گرد یار، تنها می‌کند ما را

به تلخی قطره ما را ز دریا ابر اگر گیرد

به شیرینی دگر در کار دریا می‌کند ما را

کدامین غبن ازین افزون بود ما بی‌نیازان را؟

که چرخ بی‌بصیرت خرج دنیا می‌کند ما را

ز چشم بد خدا آن چشم میگون را نگه دارد!

که در هر گردشی مست تماشا می‌کند ما را

همین عشقی که روز ما ازو شب شد، اگر خواهد

به داغی آفتاب عالم‌آرا می‌کند ما را

اگر چون شانه از هر چاک، دل راهی کند پیدا

همان زلف سبک‌دستش ز سر وامی‌کند ما را

چنین معلوم شد از گوشمال آسمان صائب

که بهر محفل دیگر مهیا می‌کند ما را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۳۳۸ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

اگر غفلت نهان در سنگ خارا می‌کند ما را

جوانمردست درد عشق، پیدا می‌کند ما را

فیاض لاهیجی

جنون تکلیف کوه و دشت و صحرا می‌کند ما را

اگر تن دردهیم آخر که پیدا می‌کند ما را؟

محبّت شمع فانوس است کی پوشیده می‌ماند

غم او عاقبت در پرده رسوا می‌کند ما را

قمار عشق نقد صرفه را در باختن دارد

[...]

اسیر شهرستانی

جنون دانسته گستاخ تماشا می‌کند ما را

که می‌داند حجاب عشق رسوا می‌کند ما را

به ذوق بی‌خودی با بوی گل برگ سفر داریم

نیاید گر بهار از پی که پیدا می‌کند ما را

اگر دل زیر بار غم نباشد بیم رسوایی است

[...]

جویای تبریزی

غمش گرم تپش گه شعله‌آسا می‌کند ما را

گهی بی‌دست و پا چون موج دریا می‌کند ما را

چنان در پردهٔ خاموشی‌ایم از دیده‌ها پنهان

که آواز شکست رنگ پیدا می‌کند ما را

ز هم‌پروازی عنقا نبستم طرفی از عزلت

[...]

حزین لاهیجی

غم عشقت خلاص ازرنج دنیا می کند ما را

مذاق تلخ، تلخی ها گوارا می کند ما را

کند آیینه را روشن نظر، خاکستر گلخن

غبار کلفت ایام، بینا می کند ما را

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه