گنجور

 
صائب تبریزی

باد اگر پرده ز رخساره یار اندازد

لرزه بر دست نگارین بهار اندازد

آب آیینه ز شرم خط او چون خس و خار

هر نفس جوهر خود را به کنار اندازد

شرم رخسار تو صد پرده خونین از گل

هر سر سال به رخسار بهار اندازد

زلف رخساره خورشید شود شبگیرم

شوق اگر سایه بر این مشت غبار اندازد

پیشگاه حرم و دیر گریبان چاک است

تا کجا غمزه او طرح شکار اندازد

گر مرا حوصله فقر نباشد چه عجب

که تهیدستی، آتش به چنار اندازد

کلک صائب چو گشاید گره از زلف سخن

تاب در نافه آهوی تتار اندازد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حکیم نزاری

آتش عشق چو در سینه شرار اندازد

مرد را از زبر تخت به دار اندازد

عشق بر هر طرف از مملکت دل که زند

همچو موجی ست که دریا به کنار اندازد

عاشق آن است که گر بر سر کویش محبوب

[...]

ناصر بخارایی

بخت کو تا نظر لطف به کار اندازد

دست من گیرد و در گردن یار اندازد

وقت آن است که بحر کرمت موج زند

کشتی هستی ما را به کنار اندازد

پای بوس تو نیابم مگر آنگه که صبا

[...]

نسیمی

گر سعادت نظری بر من زار اندازد

بر سرم سایه سرو قد یار اندازد

دور از آن یار و دیارم نظر سعد کجاست

تا مرا باز بدان یار و دیار اندازد

آن که شد مست غرور از می پندار امروز

[...]

محتشم کاشانی

ای عطا پیشه که دریای سخا و کرمت

در تلاطم همه گوهر به کنار اندازد

محتشم کیست که مثل تو گران مقداری

بروی از خلق سبک روح گذار اندازد

چون به این لطف سرافراز شد اکنون آن به

[...]

واعظ قزوینی

میرود فکر جهانم، که ز کار اندازد

مگر این بار ز دوشم غم یار اندازد

دل که بی عشق شد، از رحمت حق دور شود

مرده را موجه دریا، بکنار اندازد

نتوانم نفسی زنده بمانم بی او

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه