شعله شوق اگر در دل خارا گیرد
کعبه چون محمل لیلی ره صحرا گیرد
یوسف این گرمی بازار ندیده است به خواب
مهر در کوی تو شب جای تماشا گیرد
ذره چون پرتو خورشید دلیلی دارد
ما که داریم چراغی به ره ما گیرد؟
ز اشتیاق لب میگون تو نزدیک شده است
که قدح پنبه به لب از سر مینا گیرد
در نگهبانی دل عقل عبث می کوشد
سوزن آن نیست که دامان مسیحا گیرد
چرخ بیهوده خمی در خم صائب کرده است
دام گنجشک محال است که عنقا گیرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
در هر آن سر که هوا و هوست جا گیرد
نیست ممکن که هوای دگری پا گیرد
حال شوریدگی ام زلف تو می داند و از آنک
که سراپای وجودش همه سودا گیرد
ناصحا، تن زن و بسیار مدم، کاین دم تو
[...]
شعله آتش حسن تو چو بالا گیرد
فلک انگشت بدندان ثریا گیرد
کاهش عشق ز بس جسم نزارم بگداخت
رنگ در چهره من پرده بسیما گیرد
خلوت وصل ترا محرم محروم دلست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.