گنجور

 
صائب تبریزی

حسن روزی که صف آرایی آن مژگان کرد

صف محشر علم شهرت خود پنهان کرد

پیش ازین گر به شکر پسته نهان می کردند

لب نو خط تو در پسته شکر پنهان کرد

نیست ممکن که دگر قامت خود راست کند

هر که را جلوه مستانه او ویران کرد

داد بر باد سر سبز خود از بی مغزی

هر که چون پسته درین بزم لبی خندان کرد

چه ضرورست به تدبیر کنی مشکلتر؟

مشکلی را که به تسلیم توان آسان کرد

بیقراری نتوان برد به دریا از موج

به دوا درد طلب را نتوان درمان کرد

هر که با ابر کرم کرد چو دریا صائب

در حقیقت به همه روی زمین احسان کرد