گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صائب تبریزی

سالک از منزل نزدیک شکایت دارد

شوق را سست کند ره چو نهایت دارد

تشنه تیغ فنا راست سپر ابر بلا

شمع آتش به سر از دست حمایت دارد

استخوانش اگر از دوری ره سرمه شود

عاشق از یار همان چشم عنایت دارد

آتشی در ته پا هست اگر رهرو را

هر گیاهی به رهش شمع هدایت دارد

تاک از گریه مستانه به میخانه رسید

گریه ای کز سر دردست سرایت دارد

سود سودای محبت همه در نقصان است

ساده لوح آن که تمنای کفایت دارد

اول سیر و سلوک است به دریا چو رسد

گر به ظاهر سفر سیل نهایت دارد

صائب اندیشه انجام نیارم کردن

بس که آشفته مرا فکر بدایت دارد