گنجور

 
صائب تبریزی

سخن عشق محال است مکرر گردد

بحر در هر نفسی عالم دیگر گردد

سخن عشق به تکرار ندارد حاجت

کی تهی حوصله بحر ز گوهر گردد؟

از جنون حرف مکرر نه شنیده است کسی

حرف عقل است که نشنیده مکرر گردد

نظر پیر مغان گرمتر از خورشیدست

چه غم از باده اگر دامن ما تر گردد؟

کفر نعمت بود از جنت اگر یاد کند

دیدن روی تو آن را که میسر گردد

پله حسن به تمکین ز تماشایی شد

یوسف از جوش خریدار به لنگر گردد

نفس آن روز برآرم به خوشی از ته دل

که دل سوخته در بزم تو مجمر گردد

به زر قلب ز اخوان نخرد یوسف را

از تماشای تو چشمی که توانگر گردد

گر به میخانه مرا جاذبه پیر مغان

از کرم راهنما نوبت دیگر گردد:

دست وقتی کنم از گردن مینا کوتاه

که مرا طوق گریبان خط ساغر گردد

می پرد دیده امید دو عالم صائب

تا که را دولت دیدار میسر گردد

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۳۳ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
جمال‌الدین عبدالرزاق

ایکه خورشید ز رای تو منور گردد

عالم از نفحه خلق تو معطر گردد

خواجه شرق امین الدین صالح که فلک

پیش فرمان تو خم گیرد و چنبر گردد

جرم خورشید اگر از دل تو نور برد

[...]

سراج قمری

هرکه را غیبتی از خویش میسر گردد

در مقام ملکش خانه مقرر گردد

جان صافی تو، زآلایش تن، تیره شده ست

هرچه روشن بود، از خاک مکدر گردد

پری و دیوتو، حرص و غضب غالب توست

[...]

حکیم نزاری

اگرم باز ملاقات میسّر گردد

بخت باز آید و ادبار ز من برگردد

گرچه با هم چو منی وصلِ تو از رویِ قیاس

صورتی نیست که در عقل مصوّر گردد

هم بکوشم که به هر گاه که یک روی کنند

[...]

امیرخسرو دهلوی

ای که از خاک درت دیده منور گردد

وصف روحت چو کنم، روح معطر گردد

دیده در زیر قدمهات نمی گرید، از آن

که مبادا کف پای تو به خون تر گردد

گوش بگرفت، چو بشنید رقیبت سخنم

[...]

سلمان ساوجی

فکر رایت کنم اندیشه منور گردد

یاد خلقت کنم انفاس معطر گردد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه