گنجور

 
صائب تبریزی

مسیحا از سر بالین من رنجور برخیزد

چراغ آفتاب از بزم من بی نور برخیزد

چنین کز بار درد افتاده ام از پا، عجب دارم

که شیون هم زبالین من رنجور برخیزد

ندارد شرم از روی کسی آیینه محشر

زحق هر کس که اینجا چشم پوشد کور برخیزد

غبار غم به آه از سینه من کم نمی گردد

چه گرد از چهره صحرا به بال مور برخیزد؟

خیالش بیخبر رفت از دلم بیرون، ندانستم

که مهمان چون بود ناخوانده، بی دستور برخیزد

به جای سبزه از خاک شهیدان صف مژگان

زبان مار روید، نشتر زنبور برخیزد

ندارد یاد چون من شوربختی آسمان صائب

اگر شبنم به کشت من نشیند شور برخیزد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
فیاض لاهیجی

جو آید در چمن از عندلیبان شور برخیزد

به تعظیم نسیمش بوی گل از دور برخیزد

مشام آرای گلشن چون شود بوی سر زلفش

ز خواب سرگرانی نرگس مخمور برخیزد

نقاب زلف چون از پیش ماه چهره برگیرد

[...]

جویای تبریزی

سرشکم بسکه پردرد از دل مهجور برخیزد

به دریا چون رسد سیلاب اشکم شور برخیزد

دل تنگم سلیمانی کند در دشت دلتنگی

که شور محشر از آواز پای مور برخیزد

شود چون آب تیغش ساقی پیمانهٔ زخمم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه