گنجور

 
صائب تبریزی

نمی بندد کمر هر کس کز او زنار برگردد

مباد آن روز کز من روی زلف یار بر گردد

زجان سیرست هر کس می نهد انگشت بر حرفم

به گرد راه گردد بخت چون از مار برگردد

در آن کشور که جنس من فشاند گرد راه از خود

غبارآلود خجلت یوسف از بازار برگردد

مرا بیمارداریهای چشمی ناتوان دارد

مسیحا از سر بالین من بیمار برگردد

بهل از من سپهر نیلگون آزرده دل باشد

چه زین خوشتر که از آیینه ام زنگار برگردد؟

محبت رشته شیرازه است اوراق خوبی را

بریزد گل اگر یک بلبل از گلزار برگردد

نگه چون پرتو خورشید در چشم آب گرداند

چو از نظاره آن آتشین رخسار برگردد

دورویه تیغ زد چندان که مهر عالم افروزش

برات خط نشد زان صفحه رخسار برگردد

اگر گل صائب آب روی خود در پای او ریزد

محال است این که از خاصیت خود خار برگردد

 
 
 
قدسی مشهدی

رسد گر بر لبم جان، چون رسی، ناچار برگردد

بیا تا آفتابم از سر دیوار برگردد

چنان از خوی او شد برطرف آیین پیوستن

که با هم سربه‌سر ننهاده خط، پرگار برگردد

ز بس طبع جفا نازک شد از همراهی خویت

[...]

جویای تبریزی

زبزم غیر در ظاهر چه شد گر یار برگردد

چو مژگانش ز خود یارب دلش زاغیار برگردد

در آوازم اثر کرده است از بس ضعف تن بی او

صدای ناله ام حاشا که از کهسار برگردد

شوی با لطفش ار با خاک یکسان صاحب اقبالی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه