گنجور

 
صائب تبریزی

شود خون عاقبت هر دل که زلفش را به چنگ افتد

خلاصی نیست هر کس را که در قید فرنگ افتد

نباشد هیچ نوشی در جهان تلخ بی نیشی

زبند نی، شکر آزاد چون گردد به تنگ افتد

به تمکین خموشی بر نیاید هیچ کج بحثی

که گردد راست قلابی که در کام نهنگ افتد

دل از خط بناگوش تو دارد آنقدر راحت

که طوفان دیده ای را دامن ساحل به چنگ افتد

نباشد تاب غربت نازپروردان گلشن را

که گل بر گوشه دستار زود از آب و رنگ افتد