گنجور

 
نظیری نیشابوری

پس از نه مه جهان را دامن عیشی به چنگ افتد

مرقع تا کدامین خار و خارا را به رنگ افتد

نخستین جامه بر اندازه حسن تو ببریدند

قبا بر قد سرو از بهر آن کوتاه و تنگ افتد

به عشق رویت از دل ارغوان و لاله می چینم

شراره لعل گردد مهر خورشید ار به سنگ افتد

فگنده دل خراشی های رنجش خسته و زارم

مباد آیینه را قسمت که در جنگال زنگ افتد

پس از وارستگی در قید زلفش تازه افتادم

بتر از نومسلمانی که در قید فرنگ افتد

ز حسرت سوختم وز شرم دودی برنیاوردم

الهی آتشی در خانه ناموس و ننگ افتد

ترقی در توجه کم شود عشق مجازی را

به منزل کی رساند؟ مرد را همت چو لنگ افتد

تمنای گهر سرگشته ام دارد به دریایی

که در هر گام صد جا راه بر کام نهنگ افتد

جنیبت دار راهند انده و ذوق جهان هم را

نه سوری بی عزا آید نه شهدی بی شرنگ افتد

همیشه همچو اجزای خط پرگار در کاریم

کجا در دور چرخ و گردش انجم درنگ افتد

«نظیری » بهر حظ تن اسیر نفس گردیدی

چه نصرت در گذرگاهی؟ که آهو با پلنگ افتد