به امید چه دنبال زبان کس چون جرس افتد؟
خموشی به زفریادی که بی فریادرس افتد
قدم بیرون منه از پای خم تا دسترس داری
که از خمیازه پا، مست در دست عسس افتد
جدا از مرشد کامل مشو کامل نگردیده
که رزق خاک می گردد ثمر چون نیمرس افتد
نگردد خرج ره چون آب باریکی که من دارم؟
در آن صحرای بی پایان که سیلاب از نفس افتد
نمی سوزد دلی بر بلبل رنگین نوای من
مگر از شعله آوازم آتش در قفس افتد
ز مکر خود رهایی نیست مکار سیه دل را
که اول عنکبوت خام در دام مگس افتد
سلامت خواهی از خار تمنا پاک کن دل را
که بیکارست عاجز نالی آتش چون به خس افتد
به خط زان لعل شکر بار دشوارست دل کندن
که ترک شهد نتوان کرد چون دروی مگس افتد
به خاموشی توان در مخزن اسرار ره بردن
که گوهر در کف غواص از پاس نفس افتد
نه خرسندی است گر بستم زفریاد و فغان لب را
که خامش می شود مظلوم چون بی دادرس افتد
جدایی نیست زان از هم شب و روز مرا صائب
که از شبهای بی پایان من صبح از نفس افتد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.