گنجور

 
صائب تبریزی

در جهان بی نیاز خاک سیم و زر شود

آبرو را چون کنی گردآوری گوهر شود

جان روشن از گداز جسم می بالد به خود

می زند ناخن به دلها ماه چون لاغر شود

شکر می سازد شکایت را دل خرسند ما

سبزه زنگار در شمشیر ما جوهر شود

حسن لیلی در بیابان گر چنین شور افکند

دامن صحرا به مجنون دامن محشر شود

خط آزادی است سرو و بید را بی حاصلی

سنگ می بارد به هر نخلی که بارآور شود

تا چه گلها بشکفد از خار در پیراهنش

دردمندی را که گل در پیرهن اخگر شود

بلبل ما در حریم بیضه سیر آهنگ بود

عشق در گهواره چون عیسی سخن گستر شود

بی وجودی آدمی را می کند صاحب وجود

فرد هستی از خط باطل نکو محضر شود

چون هوا مغلوب شد تخت سلیمان می شود

بادبان چون غوطه در دریا زند لشگر شود

منتهای ناامیدی اول امیدهاست

دست و پا از کار چون افتاد بال و پر شود

از دهان پاک می گردد سخن کامل عیار

قطره چون افتاد در دست صدف گوهر شود

نیست اهل حال را صائب زبان قیل و قال

بر نمی آید نفس از نی چو پرشکر شود

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
عنصری

باد نورزی همی در بوستان بتگر شود

تا ز صنعش هر درختی لعبتی دیگر شود

باغ همچون کلبۀ بزّاز پر دیبا شود

باد همچون طلبۀ عطار پر عنبر شود

سونش سیم سپید از باغ بردارد همی

[...]

فرخی سیستانی

گر نه آیین جهان از سر همی دیگر شود

چون شب تاری همی از روز روشن تر شود

روشنایی آسمان را باشد و امشب همی

روشنی بر آسمان از خاک تیره بر شود

روشنی بر آسمان زین آتش جشن سده ست

[...]

منوچهری

باد نوروزی همی در بوستان سامر شود

تا به سحرش دیدهٔ هر گلبنی ناظر شود

گل که شب ساهر شود پژمرده گردد بامداد

وین گل پژمرده چون ساهر شود زاهر شود

ابر هزمان پیش روی آسمان بندد نقاب

[...]

امیر معزی

آمد آن فصلی ‌کزو طبع جهان دیگر شود

هر زمین از صنعت او آسمان پیکر شود

باغ او مانند صورتخانهٔ مانی شود

باغ ازو مانند لعبت‌خانهٔ آزر شود

کوهسار از چادر سیماب‌گون آید برون

[...]

سنایی

دور عالم جز به آخر نامدست از بهر آنک

هر زمان بر رادمردی سفله‌ای مهتر شود

آن نبینی آفتاب آنجا که خواهد شد فرو

سایهٔ جوهر فزون ز اندازهٔ جوهر شود

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه