از قبول نقش، دل دایم پریشان حال بود
گر غباری داشت این آیینه از تمثال بود
از تهی چشمان گره در کار من امروز نیست
آب کشت من مدام از چشمه غربال بود
از گشاد لب در تشویش واشد بر رخش
در رحم از فکر روزی طفل فارغبال بود
خاک زن در چشم خودبینی که از آب حیات
سد اسکندر همین آیینه اقبال بود
آهوان از تنگ میدانی به من گشتند رام
بس که از شور جنونم دشت مالامال بود
داغ خوش پرگاری من بود خال نوخطان
تا دل سوداییم در حلقه اطفال بود
دل خنک شد تا دهن بستم زحرف نیک و بد
مهر خاموشی تب گفتار را تبخال بود
عمر من شد صرف صائب در تمنای محال
تار و پود هستی من رشته آمال بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سینه پر علم حیدر بحر مالامال بود
گوهر شبیر و شبر شاهد احوال بود
دوش از تب پیکرم چون شعله آتش بال بود
بر لب خاموشیم مهر ادب تبخال بود
رنج و راحت در مزاج درد و درمان میگداخت
سونش الماس و ریش دل به یک منوال بود
شعله زد شوق و در گوش شهیدان پنیه سوخت
[...]
ماضی ومستقبل این بزم حیرت حال بود
شخص از خود رفته در آیینهها تمثال بود
سوختن همچون سپند از ننگ ایجادم رهاند
ورنه هستی برلب عرض نفس تبخال بود
بسکه یاس ناتوانی در مزاجم ریشهکرد
[...]
هرکجا شوق توام ساغر کش آمال بود
صبح عشرت سربلند و شام غم پامال بود
داشتم از زلف او سرمایه عیش ابد
تا سواد خط او بر روی دولت خال بود
دیده آیینه بر رویش گشودند در ازل
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.