گنجور

 
صائب تبریزی

دیده پرخون من گر این چنین طوفان کند

پنجه خورشید را سرپنجه مرجان کند

در تن خاکی چه بال و پر گشاید جان پاک؟

در سفال تشنه چون نشو و نما ریحان کند؟

می شود مطلق عنان نفس از وفور مال و جاه

عرض میدان اسب سرکش را سبک جولان کند

ز اشتیاق آن لب شکرفشان شد دل دو نیم

پسته را در پوست امید شکر خندان کند

جامه فانوس را بر پیکر سیمین شمع

دور باش غیرت پروانه ناچسبان کند

آبداری می کند شمشیر را خونریزتر

در لباس شرم خوبی بیشتر طوفان کند

زاهد از داغ محبت بی نصیب افتاده است

این تنور سرد هیهات است حفظ نازل کند

شعله را صائب به آسانی توان خس پوش کرد

نیست ممکن عشق سرکش را کسی پنهان کند

 
 
 
قطران تبریزی

بوستان را مهرکانی باد زر آگین کند

رنگ بستاند ز گلها باده را رنگین کند

روی هامون را کند مانند سوزن گرد زرد

هر گیاهی را بر او چون سوزن زرین کند

دختران تاک رز را گر ببیند باده خوار

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مولانا

پنج در چه فایده چون هجر را شش تو کند

خون بدان شد دل که طالب خون دل را بو کند

چنگ را در عشق او از بهر آن آموختم

کس نداند حالت من ناله من او کند

ای به هر سویی دویده کار تو یک سو نشد

[...]

صائب تبریزی

بیضه خورشید را بر فرق گردون بشکند

چون همای همتم بال و پرافشانی کند

سیدای نسفی

جلوه قد تو گر از ناز دامن بر زند

باغبان از گلستان از سرو قمری دل کند

غمزه ات در بزم خوبان مست خود را افگند

رنگ بر رخساره عصمت میان را بشکند

صامت بروجردی

هر که را درد غریبی در جهان مضطر کند

یاد باید از عزای سبط پیغمبر کند

آنکه اندر ماتمش در باغ جنت روز و شب

اشک حسرت مصطفی از چشم گریان تر کند

آنکه تا روز جزا اندر نجف شیر خدا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه