گنجور

 
صائب تبریزی

کی سر از تیغ شهادت جان روشن می کشد؟

شمع در راه نسیم صبح گردن می کشد

نیست مانع حسن را مستوری از خون ریختن

گل به خون بلبلان در غنچه دامن می کشد

یار را از اوج استغنا فرود آورد عجز

از گریبان مسیح این خار سوزن می کشد

بیدلی ما را گریزان دارد از تیغ اجل

ورنه خار از انتظار برق گردن می کشد

از رفیقان گرانجان تا چها خواهد کشید

رهروی کز سایه خود کوه آهن می کشد

عشق اگر آشفته گردید از دل پرداغ ماست

نور خورشید این پریشانی زروزن می کشد

منعمان را حرص روزی گرچنین خواهد فزود

مور را گر دانه ای باشد به خرمن می کشد

نیست غیر از آه غمخواری دل تنگ مرا

رشته گاهی آستین بر چشم سوزن می کشد

حسن از آیینه های پاک نتواند گذشت

چشم حیران ماه را در دام روزن می کشد

نیست غافل آفتاب از حال دورافتادگان

شبنم افتاده را بیرون زگلشن می کشد

تا به فکر حسن عالمسوز گل افتاده است

صائب از هر خار ناز نخل ایمن می کشد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کلیم

دل به جذب خواری خود جور دشمن می‌کشد

شیشه ما سنگ از دست فلاخن می‌کشد

نشنود گر بوی خار از دامن صد پاره‌اش

سالک راه طلب کی پا به دامن می‌کشد

تا لبم را بسته شرم عشق می‌سوزم ز رشک

[...]

سلیم تهرانی

گل ز رخسار تو رنگ و بو به دامن می کشد

لاله از شوق تو همچون شمع گردن می کشد

هرچه با دل کرده بودم، یافتم از عشق تو

انتقام سنگ را آتش ز آهن می کشد

در شکست خویش با این عاجزی دستم قوی ست

[...]

اسیر شهرستانی

بسکه دامان حجاب از الفت من می کشد

گر شود گلشن ز خونم رنگ دامن می کشد

نا امیدی حاصل کشت امید ما بس است

زود کار دانه عاشق به خرمن می کشد

زشت را خجلت گذاری بهتر از آیینه نیست

[...]

جویای تبریزی

بیشتر سرگشتگی زین چرخ پرفن می‌کشد

هرکه چون گرداب پای خود به دامن می‌کشد

در تمنای تماشای تو چشم داغ دل

از شکاف سینه همچون شمع گردن می‌کشد

سرفرازان جهان را از رعونت چاره نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه