بر زمین از ناز زلف او چو دامان میکشد
بوی پیراهن سر خود در گریبان میکشد
طره شمشاد را در خاک و خون خواهم کشید
شانه پردستی در آن زلف پریشان میکشد
گر خزان بر چهره رنگی دارد از گلزار عشق
انتقام عندلیبان از گلستان میکشد
ما سبکروحان به بوی سیب غبغب زندهایم
سبزه ما آب از چاه زنخدان میکشد
تا نمی باقی بود در جویبار آبله
پای ما کی دست از خار مغیلان میکشد؟
یاد مژگان تو هر شب در حریم سینهام
شانه از نشتر به زلف رشته جان میکشد
در حریم خلد اگر با حور همزانو شود
خاطر صائب به خوبان صفاهان میکشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و ناز زلف معشوق اشاره دارد. شاعر از جذابیتهای ظاهری و بوی خوش او صحبت میکند و تأثیر عشق را بر زندگیاش بیان میکند. او میگوید که چهرهاش در فصل خزان هم رنگ و زیبایی دارد و عشقش باعث میشود که از همه زیباییها لذت ببرد. شاعر به یاد مژگان معشوقش دچار حسرت و غم میشود و بیان میکند که عشق او حتی در بهشت هم او را رها نمیکند و همواره به یاد زیباییهای شهرش است. در کل، شعر تجلی عشق و زیبایی و تأثیر آن بر احساسات شاعر است.
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و ناز زلف او، بوی خوش دستکش او بر زمین میافتد و در این حال، خود را در آغوش میکشد.
هوش مصنوعی: موهای زیبا و خوش حالت او را با خون و خاک عجین میکنم، همانطور که دست توانمندم در آن زلف آشفته میکشد.
هوش مصنوعی: اگر پاییز بر چهرهاش رنگی دارد، از باغ عشق، جوجهتیغیها انتقام پرندگان را از گلستان میگیرند.
هوش مصنوعی: ما روحیهای شاد و سرزنده داریم که مانند بوی خوش سیب است. زندگی ما به طراوت و شادابی سبزهای میماند که از آب چاه برآمده و سرسبز شده است.
هوش مصنوعی: تا زمانی که در جویبار آب، هیچ شرابی باقی نمانده، ما چه زمانی میتوانیم از درد و زخمهای زندگی رهایی پیدا کنیم؟
هوش مصنوعی: هر شب یاد مژگان تو در دل من جای دارد و این احساس به حدی عمیق است که مانند نشتر به رشته جانم میکشد.
هوش مصنوعی: اگر در بهشت، کسی در کنار حوریها قرار بگیرد، دل صائب به سوی زیبایانی در اصفهان جلب میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
باز دست عشق عقلم را گریبان میکشد
باز جان سوی حریم عز سلطان میکشد
باز در خم خانه وحدت ز جام معرفت
روح پاکم جرعه ها چون بحر عمان میکشد
باز جوهرهای عرفان راز گنج «کنت کنز»
[...]
غافلی کز دل نفس بییاد یزدان میکشد
دلوی خود خالی برون از چاه کنعان میکشد
در بیابانی که ما سرگشتگان افتادهایم
پای حیرت گردباد آنجا به دامان میکشد
گر به ظاهر زاهد از دنیا کند پهلو تهی
[...]
چون مصور صورت آن جان جانان میکشد
دست از صورت نگاری میکشد جان میکشد
قید تن جان مجرد بهر جانان میکشد
یوسف ما را محبت سوی زندان میکشد
این قدر دانسته چشم التفات از ما مپوش
[...]
بار ما عمریست دوش چشم حیران میکشد
محملاجزای ما چون شمع مژگان میکشد
ناتوانان مغتنم دارید وضع عاجزی
کزغرورطاقت آسودن به جولان میکشد
ما ضعیفان آنقدرها زحمت یاران نهایم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.