بر زمین از ناز زلف او چو دامان میکشد
بوی پیراهن سر خود در گریبان میکشد
طره شمشاد را در خاک و خون خواهم کشید
شانه پردستی در آن زلف پریشان میکشد
گر خزان بر چهره رنگی دارد از گلزار عشق
انتقام عندلیبان از گلستان میکشد
ما سبکروحان به بوی سیب غبغب زندهایم
سبزه ما آب از چاه زنخدان میکشد
تا نمی باقی بود در جویبار آبله
پای ما کی دست از خار مغیلان میکشد؟
یاد مژگان تو هر شب در حریم سینهام
شانه از نشتر به زلف رشته جان میکشد
در حریم خلد اگر با حور همزانو شود
خاطر صائب به خوبان صفاهان میکشد