درد من خاطرنشان یار بیپروا نشد
خدمت چشم ترم در راه او مجرا نشد
عاشقی، بر خواری و بیاعتباری صبر کن
عندلیب از خنده بیجای گل از جا نشد
وقت آن دیوانه خوش کز شهر چون میشد برون
غیر زنجیر جنون با او کسی همپا نشد
خنده گل چون تواند ساختن بیغم مرا؟
خاطرم از گریه تلخ صراحی وانشد
صائب از چشم بد کوکب، که یارب کور باد
موسم گل رفت و چشم ساغر ما وانشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر که در راه حقیقت از حقیقت بینشان شد
مقتدای عالم آمد پیشوای انس و جان شد
هر که مویی آگه است از خویشتن یا از حقیقت
او ز خود بیرون نیامد چون به نزد او توان شد
آن خبر دارد ازو کو در حقیقت بیخبر گشت
[...]
خواجهٔ کم کاسهٔ ما آنکه از بهر طعام
هیچگاه از مطبخ او دود بر بالا نشد
مطبخی میخواست رو سازد سیاه از دست او
در همه مطبخ سیاهی آنقدر پیدا نشد
بخیه های زخم با شیرازه اعضا نشد
در غمت جمعیت خاطر نصیب ما نشد
حسن و عشق از اتحاد آینه روی همند
غنچه تا نگشود لب منقار بلبل وا نشد
حله فردوس اگر پوشد نباشد جامه زیب
[...]
از سیاهی دل به تقصیرات خود بینا نشد
مستی طاوس کم از عیب پیش پا نشد
تلخکامان جان شیرین را به رغبت می دهند
خون می هرگز و بال گردن مینا نشد
تا کف دریا نگردید استخوان سوده ام
[...]
در ازل نگشود چشمم تا غمش پیدا نشد
دیده ام چون شمع جز بر روی آتش وا نشد
گر به سویش ره نیابی، پا مکش از جستجوی
قطره بی سرگشتگی همصحبت دریا نشد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.