درد من خاطرنشان یار بیپروا نشد
خدمت چشم ترم در راه او مجرا نشد
عاشقی، بر خواری و بیاعتباری صبر کن
عندلیب از خنده بیجای گل از جا نشد
وقت آن دیوانه خوش کز شهر چون میشد برون
غیر زنجیر جنون با او کسی همپا نشد
خنده گل چون تواند ساختن بیغم مرا؟
خاطرم از گریه تلخ صراحی وانشد
صائب از چشم بد کوکب، که یارب کور باد
موسم گل رفت و چشم ساغر ما وانشد