گنجور

 
صائب تبریزی

از گرفتاری دلم فارغ زپیچ و تاب شد

ناله زنجیر، خوابم را صدای آب شد

کوته است از حرف خاموشان زبان اعتراض

ایمن از تیغ است هر خونی که مشک ناب شد

جهل دارد همچنان خم در خم عصیان مرا

گر به ظاهر قامت خم گشته ام محراب شد

با فقیران دست در یک کاسه کردن عیب نیست

بحر با آن منزلت همکاسه گرداب شد

چون رگ سنگ است اهل درد را بر دل گران

در میان زخمها زخمی که بی خوناب شد

شرم هیهات است خوبان را سپرداری کند

هاله نتواند حجاب پرتو مهتاب شد

گر برآرد می زخود پیمانه ما دور نیست

پنجه مرجان نگارین در میان آب شد

فکر من صائب جهان خاک را دل زنده کرد

این سفال خشک از ریحان من سیراب شد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ابن یمین

از نم دائم زمین دریای بی پایاب شد

بار دیگر بر فلک یارب چه فتح باب شد

گر نه مهر اندر کمان چون تیر مییابد و بال

پس چرا آن تاب گرمش سرد چون مهتاب شد

همچو سیماب معقد ژاله میبارد ز ابر

[...]

خیالی بخارایی

تا بنفشه برد بویی از خطت در تاب شد

چون لبت را دید کوثر از خجالت آب شد

نرگس مردم فریبت هیچ می دانی که چیست

فتنه یی کآخر ز جام ناز مستت خواب شد

بود مقصود دلم نقش دهان تنگ تو

[...]

صائب تبریزی

بس که در زلف تو دلهای اسیران آب شد

حلقه های زلف یکسر حلقه گرداب شد

روی او در دور خط دلخوش کن احباب شد

راه خود را پاک سازد خون چو مشک ناب شد

من چه خاشاکم، که در بحر فلک ماه تمام

[...]

اسیر شهرستانی

هستیم از بس غبار خاطر احباب شد

هر سر مژگان من سرچشمه سیلاب شد

پاره ابری شد از باران اشک من قفس

چشمه دام از سرشکم حلقه گرداب شد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه