گنجور

 
صائب تبریزی

عیب‌جو چندان که عیب از ما به در می‌آورد

غیرت ما زور بر کسب هنر می‌آورد

یک دل آگاه گمراهان عالم را بس است

کاروانی را به منزل راهبر می‌آورد

لطف عام او عجب دارم نصیب من شود

با چنین بختی که از دریا خبر می‌آورد

شد برومند از سر منصور چوب خشک دار

در چه موسم نخل ما یارب ثمر می‌آورد؟

می‌برد چندان که از هوشم دو چشمِ مست او

موکشانم باز آن موی کمر می‌آورد

سیرچشمان را غرض از جمع دنیا ترک اوست

سکته بهر پشت کردن رو به زر می‌آورد

هرکه چون غواص می‌سازد نفس در دل گره

صائب از دریا برون عقد گهر می‌آورد

 
 
 
عطار

زین دم عیسی که هر ساعت سحر می‌آورد

عالمی بر خفته سر از خاک بر می‌آورد

هر زمان ابر از هوا نزلی دگر می‌افکند

هر نفس باغ از صبا زیبی دگر می‌آورد

ابر تر دامن برای خشک مغزان چمن

[...]

کلیم

شمع گلبن هر قدر برگی که برمی آورد

از پی پروانه خود بال و پر می آورد

ناله بلبل ز بس در مغز گل جا کرده است

گر کسی گل را ببوید دردسر می آورد

سرو یک یک راز گلشن را بگوش ابر گفت

[...]

صائب تبریزی

عیب‌جو چندان که عیب از ما به در می‌آورد

غیرت ما زور بر کسب هنر می‌آورد

گر گهر در آتش افتد، به که از قیمت فتد

یوسف ما در چه کنعان به سر می‌آورد

دست کوته دار از طول امل کاین شاخسار

[...]

واعظ قزوینی

نخل امیدت به بار آه سحر می‌آورد

کشت طاعت را به حاصل چشم تر می‌آورد

آنچه برد از کیسه سائل خوب‌تر می‌آورد

ابر آب از بحر می‌گیرد گهر می‌آورد

کام شیرین خواهی، آبی بر لب خشکی بزن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه