گنجور

 
صائب تبریزی

صاف کن ای سنگدل با دردمندان سینه را

می کند دربسته آهی خانه آیینه را

درد و داغ عشق را در دل نهفتن مشکل است

این سپند شوخ، مجمر می کند گنجینه را

عمر باقی مانده را نتوان به غفلت صرف کرد

ساقیا پیش آر آن ته شیشه دوشینه را

زنگ از آیینه تاریک صیقل می برد

مگذران بی باده روشن شب آدینه را

هیچ سیل خانه پردازی چو گرد کینه نیست

در درون خانه باشد خصم، صاحب کینه را

گل ز شبنم در دل شبها نمی باشد جدا

خودپرستان در بغل گیرند شب آیینه را

از نمد، آیینه صائب در حصار آهن است

صوفیان دانند قدر خرقه پشمینه را

 
 
 
غزل شمارهٔ ۲۳۲ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
امیرخسرو دهلوی

گر چه از ما واگسستی صحبت دیرینه را

جا مده باری تو در دل دوستان دینه را

خورد عاشق چیست پیکانهای زهرآلود هجر

وصل چون یار تو باشد بازجو لوزینه را

بسکه خوشدل با غمم شبهای درد خویش را

[...]

اهلی شیرازی

ای به خاطر صد غبار از رشک تو آیینه را

کرده چاک از دست تو ماه منور سینه را

با تن چون برگ گل پشمینه‌پوشی کرده‌ای

زان بنوت نافه پوشد خرقه پشمینه را

از میان انبیاء مهر نبوت زان تست

[...]

وحشی بافقی

ساکن گلخن شدم تا صاف کردم سینه را

دادم از خاکستر گلخن صفا آیینه را

پیش رندان حق شناسی در لباسی دیگر است

پر به ما منمای زاهد خرقهٔ پشمینه را

گنج صبری بیش ازین در دل به قدر خویش بود

[...]

صائب تبریزی

آه از زنگ کدورت پاک سازد سینه را

می شود روشن ز خاکستر سواد آیینه را

گر می روشن کند از مشرق مینا طلوع

صبح شنبه می توان کردن شب آدینه را

می توان در سینه روشن ضمیران روی دید

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
واعظ قزوینی

دوست می سازد تواضع دشمن دیرینه را

خاکساری میکند جاروب گرد کینه را

نشکنی تا خویش را، از دوست کی یابی نشان؟

هست پیچیدن کلید قفل این گنجینه را

تا بروی ما بگوید حرف مردن مو به مو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه