گنجور

 
صائب تبریزی

همت ما را مکانی دیگرست

آسمان را آسمانی دیگرست

لطف او در پرده دارد چشم را

مغز او را استخوانی دیگرست

گو اجل این جان رسمی را برد

زندگی ما را به جانی دیگرست

آه ازان قاتل که لوح کشتگان

بهر تیغ او فسانی دیگرست

در بساط آسمان راحت مجوی

این متاع کاروانی دیگرست

چند بتوان دید ماه عید را؟

نوبت ابرو کمانی دیگرست

حسن هر ساعت به رنگی می شود

شعله را هر دم زبانی دیگرست

باغبان را می توان با زر فریفت

شرم بلبل باغبانی دیگرست

در زمین خشک کشتی رانده ایم

همت ما بادبانی دیگرست

تیغ را از زلف جوهر ساده کرد

غمزه را تیغ زبانی دیگرست

حسن دایم بوالهوس پرور بود

خس برای شعله جانی دیگرست

چون کشد صائب ز دل گلبانگ عشق؟

مرغ ما از بوستانی دیگرست

 
 
 
عین‌القضات همدانی

کشتگان خنجر تسلیم را

هر زمان از غیب جانی دیگرست

عقل کی داند که این رمز از کجاست

کین جماعت را زبانی دیگرست

سعدی

منزل عشق از جهانی دیگر است

مرد عاشق را نشانی دیگر است

بر سر بازار سربازان عشق

زیر هر داری جوانی دیگر است

عقل می‌گوید که این رمز از کجاست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه