گنجور

 
صائب تبریزی

روزم سیه از پرتو آن چشم سیاه است

کز چین جبین سلسله جنبان نگاه است

خمیازه گل وقت سحر بی سببی نیست

غفلت نکنم، در خم آن طرف کلاه است

بر داغ سیه روزی عشاق ببخشای

شکرانه آن رو که ولی نعمت ماه است

غربت مپسندید که افتید به زندان

بیرون ز وطن پا مگذارید که چاه است

هر چند که از زلف تو یک پیچ نمانده است

در سینه من مایه صد سلسله آه است

بر خانه من سیل حوادث نکند زور

همواری من دشت صفت پشت و پناه است

پشت لب پیمانه ما سبز شد از زهر

آن ساقی بیرحم همان تلخ نگاه است

صائب عجبی نیست گر آرام ندارم

خاکستر من در گرو صرصر آه است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قطران تبریزی

تا ماه مرا رفتن با خیل و سپاه است

هر روز مرا دل بره و دیده براه است

پر گرد سپاه است دو رخسار من از غم

تا بر گل رخساره او گرد سپاه است

چون زلف درازش غم هجرانش دراز است

[...]

صوفی محمد هروی

امروز مرا فرقت آن روی چو ماه است

در هجر ندانم که در آفاق چه ماه است

از خلق نخواهم که کنم درد تو پنهان

اما چه کنم این دو رخ زرد گواه است

گوید که مکش آه، مرا آه چه سازد

[...]

اهلی شیرازی

چشم همه را بر گل روی تو نگاه است

انصاف بده دیده مارا چه گناه است

طوبی چکنم من که خرابم ز قد تو

سرو تو مگر کمتر از آن شاخ گیاه است

مگذر ز وداع من بیمار که امروز

[...]

صائب تبریزی

با عشق تو اندیشه کونین گناه است

عشاق ترا ترک دو عالم دو گواه است

سلیم تهرانی

امشب که ز بختم به سوی بزم تو راه است

چون شمع، سراپای تنم وقف نگاه است

بی ابروی او بس که شب عید ملولم

در دیده هلالم چو پر زاغ سیاه است

جز نرمی خویشم ز کسی نیست حمایت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه