گنجور

 
صائب تبریزی

تنها نه همین ماه به فرمان خط اوست

خورشید هم از حلقه به گوشان خط اوست

از هاله فرو برده سر خود به گریبان

از بس که خجل ماه به دوران خط اوست

از روشنیش خیره شود دیده خورشید

شمعی که ز رخ در ته دامان خط اوست

قد می کشد از سینه عاشق الف آه

تا نشو و نما سلسله جنبان خط اوست

خورشید کز او خیره شود دیده انجم

از پرده نشینان شبستان خط اوست

ز آیینه دل چون خط یاقوت برد زنگ

در دیده غباری که ز ریحان خط اوست

خون در جگر نافه کند قطره اشکش

هر دیده خونبار که حیران خط اوست

پیوسته به پرگار بود دور نشاطش

هر دیده که در حلقه فرمان خط اوست

یاقوت که در قطعه نویسی است مسلم

خونین جگر از مشق پریشان خط اوست

از رایحه مشک، شود خشک دماغش

هر مغز که پرورده ریحان خط اوست

دلها که نهان بود در آن سلسله زلف

امروز چو گو در خم چوگان خط اوست

هر آیه رحمت که ازو تازه شود جان

یکسر همه در دفتر احسان خط اوست

بر سنبل فردوس کند ناز نگاهش

چشمی که نظرباز به ریحان خط اوست

عکسی است سویدای دل از نقطه خالش

سی پاره دل، گرده قرآن خط اوست

صائب چه خیال است که دیوانه نگردد؟

زین زمزمه تازه که در شان خط اوست