گنجور

 
صائب تبریزی

از نوبهار روی زمین خشک و تر شکفت

این باغ را ببین که چه در یکدگر شکفت

شب زنده دار باش کز این باغ دلفریب

آن فیض بیش برد که پیش از سحر شکفت

گلگل شکفت آبله من ز نیشتر

نتوان به روی دشمن ازین بیشتر شکفت

با غنچگی بساز که نرگس درین چمن

افتاد در خمار اگر یک نظر شکفت

جای فراغ بال ندارد فضای چرخ

در سینه صدف نتواند گهر شکفت

هر پاره ای شد از جگرم لعل آبدار

پیکان آبدار تو تا در جگر شکفت

از چشم شور، صبح به خون شفق نشست

بیچاره شد کسی که درین بوم و بر شکفت

مردم به روی هم نتوانند رنگ دید

خوش وقت لاله ای که به کوه و کمر شکفت

چندان که کرد شرم و حیا بیش خودکشی

در پرده غنچه لب او بیشتر شکفت

هر چند گل ز خنده سر خود به باد داد

سال دگر ز ساده دلی بیشتر شکفت

برداشت سقف چرخ ز جا، شور بلبلان

صائب درین بهار چه گل تا دگر شکفت

 
 
 
امیرعلیشیر نوایی

آمد بهار دلکش و گل‌های تر شکفت

دلها از آن نشاط ز گل بیشتر شکفت

دل از صباحت رخ خوبت گشاده شد

مانند غنچه ای که به وقت سحر شکفت

می آید از گل چمن عشق بوی خون

[...]

اسیر شهرستانی

از پاک بینشی دل اهل نظر شکفت

این غنچه از طراوت آب گهر شکفت

آیینه خواب بود که دل از خیال تو

یک پیرهن ز صبح دوم بیشتر شکفت

پیش از خیال جلوه او دل به خون تپید

[...]

جویای تبریزی

از باده غنچهٔ دل آن سیمبر شکفت

لعل لبش زخنده گلبرگ تر شکفت

بوی بهار مهر دهد جور گل رخان

از آب تیغ او گل چاک جگر شکفت

با یاد عارض تو زفیض بهار عشق

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه