گنجور

 
صائب تبریزی

نابسته رخنه نظر از هر عیان که هست

از پرده جلوه گر نشود هر نهان که هست

هر مو زبان نکته سرایی نمی شود

تا ترک گفتگو نکند این زبان که هست

چندین هزار جامه بدل کرد هر حباب

دریای بیکران حقیقت همان که هست

باور که می کند، که ازان گنج سر به مهر

آفاق پر گهر شد و او همچنان که هست

از سرنوشت هر دو جهان سربرآورد

خود را اگر کسی بشناسد چنان که هست

سنگ نشان به کعبه رسانید حاج را

حق را نیافتی تو به چندین نشان که هست

کار جهان چنان که تو خواهی اگر شود

ایمان نیاوری به خدای جهان که هست

صائب چسان به حمد تو رطب اللسان شود؟

ای عاجز از ثنای تو هر نکته دان که هست

 
 
 
اوحدی

پیداست حال مردم رند، آن چنان که هست

خرم دلی که فاش کند هر نهان که هست

می‌خواره گنج دارد و مردم بر آن که: نه

زاهد نداشت چیزی و ما را گمان که هست

مؤمن ز دین برآمد و صوفی ز اعتقاد

[...]

ابن یمین

گلهای نوشکفته بهر بوستان که هست

پیش رخ تو خار نماید چنانکه هست

با دود و آتش جگر و دل ز رشک تست

هر لاله ئی که باشد و هر ارغوان که هست

گر بهر سرو سرکش تو نیست پس چراست

[...]

اسیری لاهیجی

بنمود حسن دوست ز ما آنچنانکه هست

آمد عیان بصورت ما هر نهان که هست

آئینه ساخت عالم و خود رابخود نمود

عکس جمال اوست نهان وعیان که هست

کونام و کو نشان زغیر وکجا هست غیر

[...]

اسیر شهرستانی

وحدت جهان گرفت و تماشا چنانکه هست

صدرنگ گل برآمد و بلبل همان که هست

دارد دلم برای غمت کارخانه ای

بیرون از این زمین و از این آسمان که هست

عکس تو را به روی گل و خار می کشد

[...]

حزین لاهیجی

در خاطر خدنگ قضا هر نهان که هست

کرد آن چنان نگاه تو خاطرنشان که هست

یا رب چه آفتی تو که دارد به صد زبان

داد از دل تو، هر دل نامهربان که هست

جان رفت و سرگرانی نازت چنان که بود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه