گنجور

 
صائب تبریزی

موج شراب و موجه آب بقا یکی است

هر چند پرده هاست مخالف، نوا یکی است

هر موج ازین محیط اناالبحر می زند

گر صد هزار دست برآید دعا یکی است

خواهی به کعبه رو کن و خواهی به سومنات

از اختلاف راه چه غم، رهنما یکی است

این ما و من نتیجه بیگانگی بود

صد دل به یکدگر چو شود آشنا، یکی است

در کام هر که محو شود در رضای دوست

با نیشکر حلاوت تیر قضا یکی است

در چشم پاک بین نبود رسم امتیاز

در آفتاب سایه شاه و گدا یکی است

پروای سرد و گرم خزان و بهار نیست

آن را که همچو سرو و صنوبر قبا یکی است

بی ساقی و شراب غم از دل نمی رود

این درد را طبیب یکی و دوا یکی است

هر چند نقش ما یک و از دیگران شش است

نومید نیستیم ز بردن، خدا یکی است

دانند عاقلان که ظفر در رکاب کیست

هر چند دانه بیعدد و آسیا یکی است

از حرف خود به تیغ نگردیم چون قلم

هر چند دل دو نیم بود حرف ما یکی است

صائب شکایت از ستم یار چون کند؟

هر جا که عشق هست جفا و وفا یکی است

 
 
 
غزل شمارهٔ ۳۸ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
اسیر شهرستانی

داری تمام عالم اگر آشنا یکی است

از توست هر چه خواهی اگر مدعا یکی است

آیینه دار تفرقه باشد حضور دل

صد جلوه بیش و ساغر گیتی نما یکی است

در آب و خاک میکده دل دویی مباد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه