گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صائب تبریزی

دستی به جام باده حمرایم آرزوست

دست دگر به گردن مینایم آرزوست

چون ریگ، سیر دامن صحرایم آرزوست

تخت روان ز آبله پایم آرزوست

پرگاروار با قدم آهنین خویش

گشتن به گرد نقطه سودایم آرزوست

تا از جگر برآورم این خارها که هست

از دهر سوزنی چو مسیحایم آرزوست

گردد ز بیم سوختن خود کباب من

بیدرد را گمان که تماشایم آرزوست

نتوان به عیب خویش رسیدن ز راه چشم

آیینه داری از دل بینایم آرزوست

آیینه ام سیه شده از قحط همنفس

روشنگری ز طوطی گویایم آرزوست

امید بوسه از دهن تنگ آن نگار

بیجاست گرچه، خواهش بیجایم آرزوست

زان دم که چشم من به سراپای او فتاد

گشتم تمام چشم و سراپایم آرزوست

عالم به چشم من دل فرعون گشته است

صبح امید ازان ید بیضایم آرزوست

صائب بهشت اگرچه نیاید به چشم من

دزدیده دیدن رخ زیبایم آرزوست

 
sunny dark_mode