گنجور

 
صائب تبریزی

دلفریبی چون به جولان آورد آن ماه را

مرد می باید نگه دارد عنان آه را!

غافلان را گوش بر آواز طبل رحلت است

هر تپیدن قاصدی باشد دل آگاه را

عشق مستغنی است از تدبیر عقل حیله گر

شیر کی سازد عصای خود دم روباه را؟

چون شود هموار دشمن، احتیاط از کف مده

مکرها در پرده باشد آب زیر کاه را

خودنمایی پرده برمی دارد از بالای جهل

نیست عیبی در نشستن جامه کوتاه را

یوسف از مصر غریبی شکوه کافر نعمتی است

یادداری جامه خود کرده بودی چاه را!

بر تهی آغوشی خود گریه صائب می کنم

چون ببینم هاله در آغوش گیرد ماه را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۹۵ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
ابوسعید ابوالخیر

در شب تاریک برداری نقاب از روی خویش

مرد نابینا ببیند بازیابد راه را

طاقت پنجاه روزم نیست تا بینم ترا

دلبرا شاها ازین پنجه بیفگن آه را

پنج و پنجاهم نباید هم کنون خواهم ترا

[...]

امیر معزی

سال چون نو گشت فرزند نو آمد شاه را

شاه نیکو روی نیکوعهد نیکوخواه را

خواست یزدان تا ز نسل شاه بنماید به ‌خلق

چون ملکشاه و چو طغرلشاه و سلطانشاه ‌را

خواست دولت تا بود چون آفتاب و مشتری

[...]

سنایی

شاه را خواهی که بینی، خاک شو درگاه را

ز آبرو آبی بزن درگاه شاهنشاه را

نعل کن چون چتر او دیدی کلاه چرخ را

چاک زن چون روی او دیدی قبای ماه را

چون کله بر سر نشین دزدان افسر جوی را

[...]

محمد بن منور

در شب تاریک برداری نقاب از روی خویش

مرد نابینا ببیند باز یابد راه را

طاقت پنجاه روزم نیست تا بینم ترا

دلبرا شاها ازین پنجاه بفکن آه را

پنج و پنجاهم نباید هم کنون خواهم ترا

[...]

نجم‌الدین رازی

پاک کن ز آلایش و آرایش خود راه را

تا شوی سرهنگ عالی رتبت این درگاه را

جغدوار اندر خراب این جهان ماوی مگیر

تا شوی باز خشین مر دست شاهنشاه را

نفس تو دجال تست و روح تو عیسی تو

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از نجم‌الدین رازی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه