گنجور

 
صائب تبریزی

هست در نقصان تمامی ها دل آگاه را

مومیایی از شکست خویش باشد ماه را

پرده دار نقص شد کوته زبانی ها مرا

جامه کوتاه، رعنا می کند کوتاه را

حرف می آید به دشواری برون از خامه ام

قیمت کم کرد بر یوسف گوارا چاه را

گرچه از خوابیدگی پایان ندارد راه عشق

می توان کوتاه کرد از پیچ و تاب این راه را

گر چنین بر گرد رخسار تو خواهد گشت خط

هاله خواهد بر کمر زنار گشتن ماه را

جذبه توفیق خواهی، در سبکباری بکوش

کهربا با دانه نتواند ربودن کاه را

شمع ها را گرچه باد صبح می سازد خموش

می کند روشن نسیم صبح شمع آه را

قامت خود صائب از بار عبادت حلقه ساز

باز اگر خواهی به روی خود در الله را

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۹۳ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
امیر معزی

سال چون نو گشت فرزند نو آمد شاه را

شاه نیکو روی نیکوعهد نیکوخواه را

خواست یزدان تا ز نسل شاه بنماید به ‌خلق

چون ملکشاه و چو طغرلشاه و سلطانشاه ‌را

خواست دولت تا بود چون آفتاب و مشتری

[...]

سنایی

شاه را خواهی که بینی، خاک شو درگاه را

ز آبرو آبی بزن درگاه شاهنشاه را

نعل کن چون چتر او دیدی کلاه چرخ را

چاک زن چون روی او دیدی قبای ماه را

چون کله بر سر نشین دزدان افسر جوی را

[...]

محمد بن منور

در شب تاریک برداری نقاب از روی خویش

مرد نابینا ببیند باز یابد راه را

طاقت پنجاه روزم نیست تا بینم ترا

دلبرا شاها ازین پنجاه بفکن آه را

پنج و پنجاهم نباید هم کنون خواهم ترا

[...]

نجم‌الدین رازی

عقل را با عشق کاری نیست زودش پنبه کن

تاچه خواهی کرد آن اشتردل جولاه را

عقل نزد عشق خود راهی تواند برد نه

نزد شاهنشه چه کار اوباش لشگر گاه را

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از نجم‌الدین رازی
مولانا

حد و اندازه ندارد ناله‌ها و آه را

چون نماید یوسف من از زنخ آن چاه را

راه هستی کس نبردی گرنه نور روی او

روشن و پیدا نکردی همچو روز آن راه را

چون مه ما را نباشد در دو عالم شبه و مثل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه