گنجور

 
صائب تبریزی

کام از تو هر که یافت سلیمان عالم است

دستی که در میان تو شد حلقه خاتم است

پروای آفتاب قیامت نمی کند

هر دل که زیر سایه آن زلف پر خم است

بی غم حیات نیست دل دردمند را

می آید از بهشت برون هر که آدم است

دارد به یاد، سر و دو صد نخل میوه دار

عمر دراز لازمه روزی کم ست

در لاله زار عشق ز گفتار آتشین

پا در رکاب، مهر خموشی چو شبنم است

نخل از زمین پاک فلک سیر می شود

بال مسیح پاکی دامان مریم است

در راه صاحبان سخن چوب منع نیست

طوطی درون خلوت آیینه محرم است

از بیم انقطاع همان می تپد دلم

در بحر اگر چه ریشه این موج محکم است

پروای زخم نیست دل آب گشته را

صائب به زخم آب همان آب مرهم است