نیست بر خاطر غباری از پریشانی مرا
جامه فتح است چون شمشیر عریانی مرا
گرچه از آتش زبانی شمع این نه محفلم
نیست رزقی جز سرانگشت پشیمانی مرا
چون گهر گرد یتیمی سرنوشت من شده است
نیست ممکن شستن این صندل ز پیشانی مرا
فارغ از آمد شد نقش بد و نیکم، که ساخت
خانه دربسته، چون آیینه، حیرانی مرا
زندگی گردید از قد دو تا پا در رکاب
برد از عالم برون این اسب چوگانی مرا
تا سرافرازم به داغ بندگی کرده است عشق
هست در زیر نگین ملک سلیمانی مرا
در دبستان تأمل کرده ام روشن سواد
ابجد اطفال باشد خط پیشانی مرا
نیست احسان بنده کردن مردم آزاد را
دانه چینی خوشترست از دانه افشانی مرا
چون صدف بر هم نمی پیچد مرا زخم زبان
زیر تیغ تیز باشد گوهرافشانی مرا
نعل وارون است آه و گریه یعقوبیم
ورنه یوسف در دل تنگ است زندانی مرا
پنجه خونین تهمت جلوه گل می کند
در گریبان حیا از پاکدامانی مرا
از خرابی های ظاهر شکوه صائب چون کنم؟
مغرب گنج گهر گرداند ویرانی مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر با استفاده از تصاویر و نمادهایی عمیق، احساسات درونی شاعر را به تصویر میکشد. شاعر در آن از پریشانی، گرانی بار زندگی و سختیهایی که بر دوش دارد، سخن میگوید. او به تضادهایی اشاره میکند که در زندگیاش وجود دارند، مانند حسرتها و ناکامیها، و از روی دیگرِ زندگی که عمیقاً به عشق و بندگی مربوط میشود.
شاعر میگوید که زندگیاش مانند یتیمی است که نمیتواند از سرنوشت خود فرار کند و این درد را نه میتوان با اشکها شست، نه با زخم زبانهای دیگران کم کرد. او به یادگیری و تجربههایی که از زندگی به دست آورده نیز اشاره میکند و از لطافت و ظرافت زندگی انتظار دارد.
در پایان، شاعر از زخمهای پوچ دیگری که بر جانش نشسته سخن میگوید و نشان میدهد که چگونه زیبایی و شکوه را در خرابیهای زندگی خود میجوید. این ابیات به نوعی گویای رویارویی شاعر با چالشهای زندگی و تلاشی برای یافتن معنای عمیقتر در آن است.
هوش مصنوعی: در ذهن من هیچ نشانهای از بینظمی و پریشانی نیست، چون لباس پیروزی بر تن دارم و مانند شمشیری بدون پوشش به سر میبرم.
هوش مصنوعی: اگرچه شمعی در این محفل میدرخشد و آتش زبانی دارد، اما من از این مجال نه بهرهای دارم و تنها چیزی که نصیبم شده، حسرتی است که در دلم مانده است.
هوش مصنوعی: سرنوشت من به گونهای است که مانند یک الماس در میان یتیمی به سر میبرد. نمیتوانم پاک کردن آثار این حال و وضعیت را از چهرهام انتظار داشته باشم.
هوش مصنوعی: من از آمدن و رفتن روزگار بیقیدم و فقط به سرنوشت خود فکر میکنم، مثل کسی که در خانهای بسته و بدون راه خروج، متوجه سردرگمیاش میشود.
هوش مصنوعی: زندگی مانند اسبی است که ما را به دنیای خارج میبرد. این سفر، با دو پا و قد بلند ما، نشاندهندهی همراهی و تلاش ما در این دنیا است.
هوش مصنوعی: عشق من به اندازهای بزرگ و با ارزش است که تا زمانی که به بندگی و خدمت مشغولم، همیشه مرا سرافراز و تحت حمایت خود قرار میدهد، انگار که دارای تخت و سلطنت سلیمان هستم.
هوش مصنوعی: در مدرسه به این موضوع فکر کردهام که سواد ابتدایی بچهها همان خطی است که بر پیشانی من نوشته شده است.
هوش مصنوعی: کار نیک کردن با انسانهای آزاد، مانند دانه چینی نیست و بهتر است که به جای آن، از دانههایی که خودم میپاشم و میکارم، لذت ببرم.
هوش مصنوعی: من همچون صدفی نیستم که به خاطر زخم زبانها و سخنان ناگوار خودم را بپیچم و پنهان کنم. زیر فشار و سختیها، باز هم جواهر وجودم را بروز میدهیم.
هوش مصنوعی: گریه و اندوه یعقوب مانند نعل وارونه است، زیرا در دل من یوسف، که به نوعی نماد امید و آرزوست، محبوس و در تنگنا قرار دارد.
هوش مصنوعی: تهمت و افترای ناروایی که به من زده شده، باعث شده که زیبایی و نجابتم تحت تأثیر قرار بگیرد و در عین حال، حیا و پاکدامنیام نیز تحت فشار باشد.
هوش مصنوعی: در بین خرابیها و مشکلات ظاهری که دارم، چگونه میتوانم با افتخار زندگی کنم؟ در حالی که ویرانی و دردهایم چون گنجی از جواهرات به نظر میرسند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
ای خداوندی که چون در بزم بنشانی مرا
از بلا و محنت ایام برهانی مرا
حق خدمت دارم اندر دولت تو سالها
گر کس دیگر نمیداند همی دانی مرا
تا قیامت فخر من باشد که اندر بزم خویش
[...]
آخر ای ماه پری پیکر، که چون جانی مرا
در فراق خویشتن چندین چه رنجانی مرا؟
همچو الحمدم فکندی در زبان خاص و عام
لیک خود روزی بحمدالله نمیخوانی مرا
ای که در خوبی به مه مانی چه کم گردد زتو
[...]
ای نسیم صبحدم بگذر بخاک درگهی
کز غبارش چشم جان گشتست نورانی مرا
درگه آنکس که تصدیقش کند قاضی عقل
گر کند دعوی که میزیبد جهانبانی مرا
آصف ثانی علاء ملک و دین کز احتشام
[...]
کفر عشقت می کند منع از مسلمانی مرا
بند زلفت می کند جمع از پریشانی مرا
آن صفا کز کفر عشقت در دلم تأثیر کرد
هرگز آن حاصل نیاید زین مسلمانی مرا
پادشاه عشق اسیرم کرد و گفتا بعد ازین
[...]
ای که بر من میکشی خط و نمیخوانی مرا!
بر مثال نامه، بر خود چند پیچانی مرا؟
راندهاند روز ازل، بر ما بناکامی، قلم
نیستم، کام دل آخر تا به کی رانی مرا؟
در سر زلف تو کردم، عمر و آن عمر عزیز
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.