گنجور

 
ابوالحسن فراهانی

ز ضعف تن مژه‌ام را به هم رسیدن نیست

نبستن مژه از مرده بهر دیدن نیست

خوشم به سنگدلی‌های او که درد مرا

دل ار نه سنگ بود، طاقت شنیدن نیست

مرا جفای تو پابسته‌تر کند، آری

چو پر بسوزد پروانه را پریدن نیست

به خون تپیدن بسمل، یقین نمود مرا

که بعد کشته شدن نیز آرمیدن نیست

چه شد که از رخ او گل نچیده‌ام کان گل

برای زینت باغ است، بهر چیدن نیست

تأسف است که بر روزگار رفته خورد

برای کشته شدن صید را تپیدن نیست

چگونه آه کشم، کآنچنان گرفتارم

به دست غم که مجال نفس کشیدن نیست

 
 
 
نظیری نیشابوری

زبان طعنه ما کوته از بریدن نیست

علاج شکوه عاشق به جز شنیدن نیست

ز بس که گشته‌ام از درد انتظار ضعیف

نگاه را به رخت قوت رسیدن نیست

چنان که خانه زندانیان فرود آید

[...]

صائب تبریزی

اگر نمی تپدم دل، ز آرمیدن نیست

که تنگنای جهان جای دل تپیدن نیست

ز بی غمی نبود رنگ روی من بر جای

ز ضعف، رنگ مرا قوت پریدن نیست

ز دست آینه شد موی سبز و گشت سفید

[...]

پروین اعتصامی

در آبگیر، سحرگاه بط به ماهی گفت

که روز گشت و شنا کردن و جهیدن نیست

بساط حلقه و دامست یکسر این صحرا

چنین بساط، دگر جای آرمیدن نیست

ترا همیشه ازین نکته با خبر کردم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه