در آن مقام که حیرت دلیل دانایی است
نفس شمرده زدن نیز بادپیمایی است
حضور، لازم عشق خدایی افتاده است
بود همیشه پریشان دلی که هر جایی است
به خون خویش سرانجام می دهد محضر
سیه دلی که چو طاوس در خودآرایی است
ز خانه صورت دیوار می جهد بیرون
به محفلی که مرا دعوی شکیبایی است
کدام ظاهر و باطن موافق است به هم؟
دلش ز سنگ بود گر سپهر مینایی است
ز چاه روی به بازار می کند یوسف
ز خلق روی نهفتن تلاش رسوایی است
درون سینه کند سیر، بر مجنون را
ز بیقراری وحشت دلی که صحرایی است
فغان که مردم کوته نظر نمی دانند
که بستن نظر از عیب خلق بینایی است
کجا ز سیلی خط هوشیار خواهد شد؟
چنین که چشم تو مشغول باده پیمایی است
ز خط و زلف کند حلقه های چشم ایجاد
ز بس که عارض او تشنه تماشایی است
بهار عالم ایجاد نیست غیر سخن
که سبزی پر طوطی ز فیض گویایی است
درین جهان چو دوزخ اگر بهشتی هست
که می توان نفسی راست کرد، تنهایی است
تو از گرانی خود می کشی تعب صائب
ز خار، باد صبا ایمن از سبکپایی است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بررسی ابعاد عشق و معرفت میپردازد. شاعر بیان میکند که در حیرت و شگفتی، نشانهای از دانایی وجود دارد و دل پریشان است. عشق الهی حضوری ضروری دارد و شخصی که خود را زیبا میآراید، در واقع به نوعی در گرفتاری نفس خود به سر میبرد. او همچنین به تضاد بین ظاهر و باطن اشاره میکند و سوال میکند که کدام یک با هم هماهنگ هستند.
شاعر از یوسف یاد میکند که به بازار میآید، در حالی که درونی پر از راز دارد. او به بیقراری و وحشت عشق نیز اشاره میکند و فریاد میزند که مردم نمیدانند با بستن چشمها از معایب دیگران، خود را نابینا کردهاند. در نهایت، او به بهار عشق و گفتار به عنوان تنها حقیقت موجود در جهان اشاره میکند و میگوید در این دنیای پر از درد، تنها در تنهایی میتوان آرامش یافت. شاعر به طور کلی بر رابطه عشق، تنهایی و جستجوی حقیقت تاکید میکند.
هوش مصنوعی: در جایی که شگفتی و سردرگمی نشانهی آگاهی و دانش است، حتی آرام و با احتیاط صحبت کردن هم میتواند به نوعی به اندازهی پرواز در آسمان با دقت و احتیاط باشد.
هوش مصنوعی: حضور داشتن عشق الهی ضروری است و همیشه کسی که دلش آشفتہ است، در هر مکانی حضور دارد.
هوش مصنوعی: در نهایت، کسی که دلش تیره و تار است، با خون خود باید به زندگیاش پایان دهد. او همچون طاوسی است که تنها در زیبایی و خودآرایی خود غرق شده و از درون خالی است.
هوش مصنوعی: از خانهای که در آن زندگی میکنم، دیوار به سمت جایی میرود که در آنجا من ادعای صبر و تحمل دارم.
هوش مصنوعی: کدامی از ظاهر و باطن با هم هماهنگ است؟ اگر دل او از سنگ باشد، حتی اگر آسمانش آبی و زیبا باشد.
هوش مصنوعی: یوسف که از چاه بیرون آمده، به بازار میرود و مردم را به خود جذب میکند. او به جای پنهان شدن از مردم، با شهامت در برابر چشمان آنها میایستد، چون تلاش برای مخفی ماندن از جامعه، اقدامی است که باعث رسوایی و عدم شجاعت میشود.
هوش مصنوعی: دل مجنون از بیقراری مانند یک صحرا وسیع است که درون سینهاش در حال پرسهزنی و سفر است.
هوش مصنوعی: آه، که مردم با دیدگاه محدود خود متوجه نیستند که دور بودن از دیدن عیوب دیگران، خود نوعی بینایی و بصیرت است.
هوش مصنوعی: کجا میتواند خطای یک فرد باهوش اصلاح شود؟ وقتی که چشمان تو در حال لذت بردن از نوشیدنی است.
هوش مصنوعی: چشمهای او به قدری زیبا و جذاب است که از آنها حلقههایی به وجود آمده؛ این زیبایی به خاطر عطش و اشتیاقی است که چهرهاش برای دیده شدن دارد.
هوش مصنوعی: بهار جهان تنها به سخن و گفتار تعلق دارد، و زیبایی و طراوتی که در پر طوطی وجود دارد، نتیجهای از نعمت و توانایی بیان است.
هوش مصنوعی: در این دنیا اگر هم بهشتی وجود داشته باشد که بتوان در آن آرامش پیدا کرد، همان تنهایی است.
هوش مصنوعی: تو به خاطر بزرگی و مقام بالایت، رنج و عذاب را تحمل میکنی، در حالی که باد صبا از سبکبالی و بیوزنی راحت است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زهی رفیق که با چون تو سروبالایی است
که از خدای بر او نعمتی و آلایی است
هر آن که با تو دمی یافته است در همه عمر
نیافته است اگرش بعد از آن تمنایی است
هر آن که رأی تو معلوم کرد و دیگر بار
[...]
مرا ز عشق نه عقل و نه دین دنیایی است
چه زندگی است که من دارم این چه رسوایی است
حدیث شوق همین بس که سوختم بی تو
سخن یکی است دگرها عبارت آرایی است
جدا ز یوسف خود تا شدم یقینم شد
[...]
نه پر ز خون جگرم از سپهر مینائی است
هلاک جانم ازین بیوفای هر جائی است
یکی ببین و یکی جوی و جز یکی مپرست
از آن جهت که دو بینی قصور بینائی است
وفا و مهر از آن گل طمع مدار ای دل
[...]
مرو به بادیه گردی که زرق و شیدایی است
برهنگی مطلب که آن لباس رعنایی است
زبان ببند و نظر باز کن که منع کلیم
کنایت از ادب آموزی تقاضایی است
دماغ یوسف اگر تر کنند کف ببرد
[...]
خوشم به درد که در پرده شکیبایی است
بدم به داغ که آیینه دار رسوایی است
به فکر زینت باطن کسی نمی افتد
مدار مردم عالم به ظاهرآرایی است
مشو به سینه چاک از گزند عشق ایمن
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.