گنجور

 
صائب تبریزی

ز سیم و زر نظر بی نیاز ما سیرست

غبار خاطر ارباب فقر اکسیرست

به غیر آه نداریم در جگر چیزی

متاع خانه ما چون کمان همین تیرست

به احتیاط قدم در طریق عشق گذار

که داغ لاله این دشت، دیده شیرست

مجو نشاط جوانی ز چرخ کم فرصت

که صبح تا نفسی راست می کند، پیرست

طریق صدق کی قطع می تواند کرد

که همچو صبح جهانتاب با دو شمشیرست

به درد خویش نسازیم، با دوا چه کنیم

کدام خواب پریشان بتر ز تعبیرست؟

شریک دولت خود را نمی توانم دید

به چشم غیرت من مرغ نامه بر، تیرست

مرا به بند چه حاجت، که داغهای جنون

چو داد دست به هم، حلقه های زنجیرست

مدار دست ز دامان جستجو صائب

که روی کعبه نهان زیر زلف شبگیرست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode