گنجور

 
صائب تبریزی

خاک در کاسه آن سر که در او سودا نیست

خار در پرده آن چشم که خونپالانیست

خودنمایی نبود شیوه ارباب طلب

آتش قافله ریگ روان پیدا نیست

هر که را می نگرم نعل در آتش دارد

نقطه در دایره شوق تو پا بر جا نیست

پیرو عقل به صد قافله تنها باشد

رهرو عشق اگر فرد بود تنها نیست

طعمه آه شدم چون جگر شمع و هنوز

اثر روشنی صبح اثر پیدا نیست

کشت ما را سلم، برق فنا سوخته است

خرمن ما گره خاطر این صحرا نیست

از لب خشک و دل آبله فرسود صدف

می توان یافت که نم در جگر دریا نیست

داغم از جلوه بالای پریشان سیرش

بار دل بردهد آن سرو که پا بر جا نیست

ما پریشان نظران خود گره کار خودیم

این چه حرف است که سررشته به دست ما نیست

عالمی مست و خرابند ز فکر صائب

جوش ارباب سخن هیچ کم از صهبا نیست

 
 
 
خواجوی کرمانی

غرّه ی ماه جز آن عارض شهر آرا نیست

شاخ شمشاد چو آن قامت سرو آسا نیست

روح بخشست نسیم نفس باد بهار

لیک چون نکهت انفاس تو روح افزا نیست

باغ و صحرا اگر از روضه ی رضوان بابیست

[...]

سلمان ساوجی

داغ سودای تو بر جان رهی تنها نیست

در جهان کیست، که شوریده این سودا نیست

هر که گوید که منم فارغ ازین غم، غلط است

هیچ کس نیست که او غرقه این دریا نیست

ای که منعم کنی از عشق که فردایی هست

[...]

کمال خجندی

روز گاریست که هیچ نظری با ما نیست

وین شب فرقت ما را سحری پیدا نیست

با تو سوز دل عشاق مگر در نگرفت

زانکه هیچت به جگر سوختگان پروا نیست

مفتی شرع که از روی تو منعم فرمود

[...]

جهان ملک خاتون

هیچ شب نیست که در کوی غمت غوغا نیست

در فراق رخ تو دیده ما دریا نیست

سر و جانی تو، بود جای تو در دیده ی ما

از چه روی است بگو تا نظرت با ما نیست

شب دیجور فراق تو مرا محرم راز

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

ذر‌ه‌ای نیست که خورشید در او پیدا نیست

قطره‌ای نیست درین بحر که او با ما نیست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه