گنجور

 
صائب تبریزی

مانع مستی غفلت دل هشیار من است

پادشاه شب من دیده بیدار من است

می سپارند به هم دست به دست اطفالم

شور مجنون خجل از گرمی بازار من است

هر که افتاده ز خود پیش ز وحشت زدگان

در بیابان طلب قافله سالار من است

خصم را می کنم از راه تنزل مغلوب

سیل خونین جگر از پستی دیوار من است

لب خمیازه من باز ز گفتار شود

مهر خاموشی من ساغر سرشار من است

چون فلاخن ز گرانی است مرا دور نشاط

هر که باری ننهد بر دل من بار من است!

خطر از لغزش پا نیست مرا در مستی

طارم تاک به صد دست نگهدار من است

کمر خدمت بت بسته ام از رشته جان

صد گره در دل تسبیح ز زنار من است

می کند دامن صحرای قیامت تنگی

به سرشکی که گره در دل افگار من است

جوی خون می کند از ناخن الماس روان

گرهی چند که از زلف تو در کار من است

قفل، مفتاح در بسته نگردد هرگز

لب خاموش تو مهر لب اظهار من است

گرچه آزار به موری نپسندم صائب

هر که را می نگرم در پی آزار من است

 
 
 
حافظ

لعلِ سیرابِ به خون تشنه لب یار من است

وز پی دیدنِ او دادنِ جان کار من است

شرم از آن چشمِ سیه بادش و مژگان دراز

هر که دل بردنِ او دید و در انکارِ من است

ساروان رَخت به دروازه مَبَر کان سرِ کو

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

در سراپردهٔ جان خانهٔ دلدار من است

گوشهٔ دیدهٔ من خلوت آن یار من است

تا که از نور جمالش نظرم روشن شد

هر کرا هست نظر عاشق دیدار من است

هر کجا ناله ای از غیب به گوش تو رسد

[...]

کلیم

محتسب بر حذر از مستی سرشار من است

سنگ بگریزد از آن شیشه که در بار من است

آسمان مشتری جنس هنرها گردید

که دکان سوختنم گرمی بازار من است

از دهن غنچه صفت دست اگر بردارم

[...]

آذر بیگدلی

غیر، بیهوده، پی یار وفادار من است

نشود یار کسی اگر یار من است

شب به گوشت چو رسد نالهٔ مرغان اسیر

نالهٔ بی‌اثر از مرغ گرفتار من است

از غمش مردم و، گر شکوه کنم شرمم باد؛

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه