گنجور

 
صائب تبریزی

عشق سرمایه تسکین دل زار من است

خانه پرداز جهان خانه نگهدار من است

درد را طاقت من کسوت درمان پوشد

صندل جبهه من زدی رخسار من است

نیست در خلوت من پرتو منت را راه

شمع کاشانه من دیده بیدار من است

کشتی خالیم، آرام نمی دانم چیست

هر که باری ننهد بر دل من، بار من است!

نکند شعله بدل جامه ز رنگینی موم

می عبث در پی رنگینی رخسار من است

سخن تلخ به شیرینی جان می گیرم

هر که را هست زر قلب، خریدار من است

پا به دولت زند آن کس که زند پای به من

سایه بال هما سایه دیوار من است

آتش از گرمی افسانه من گوش گرفت

گوش هر خام کجا لایق اسرار من است؟

هر که گم کرد غمی، در دل من می یابد

وعده گاه غم عالم دل افگار من است

لامکان سیرتر از همت خویشم صائب

خویش را گم کند آن کس که طلبکار من است

 
 
 
حافظ

لعلِ سیرابِ به خون تشنه لب یار من است

وز پی دیدنِ او دادنِ جان کار من است

شرم از آن چشمِ سیه بادش و مژگان دراز

هر که دل بردنِ او دید و در انکارِ من است

ساروان رَخت به دروازه مَبَر کان سرِ کو

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

در سراپردهٔ جان خانهٔ دلدار من است

گوشهٔ دیدهٔ من خلوت آن یار من است

تا که از نور جمالش نظرم روشن شد

هر کرا هست نظر عاشق دیدار من است

هر کجا ناله ای از غیب به گوش تو رسد

[...]

کلیم

محتسب بر حذر از مستی سرشار من است

سنگ بگریزد از آن شیشه که در بار من است

آسمان مشتری جنس هنرها گردید

که دکان سوختنم گرمی بازار من است

از دهن غنچه صفت دست اگر بردارم

[...]

آذر بیگدلی

غیر، بیهوده، پی یار وفادار من است

نشود یار کسی اگر یار من است

شب به گوشت چو رسد نالهٔ مرغان اسیر

نالهٔ بی‌اثر از مرغ گرفتار من است

از غمش مردم و، گر شکوه کنم شرمم باد؛

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه