گنجور

 
صائب تبریزی

این چه لطف است که با یار وفادار من است

که به من همسفر و خانه نگهدار من است

هر که را طبل رحیل از تپش دل باشد

در بیابان طلب قافله سالار من است

خواب در خلوت من حلقه بیرون درست

تا خیال تو انیس دل بیدار من است

فلک بی سروپا ذره شیدایی اوست

آفتابی که نهان در پس دیوار من است

محو دیدار ترا پای سفر در خواب است

ورنه این دایره ها مرکز پرگار من است

زشت را آینه صاف مکدر سازد

چه عجب دشمن اگر منکر اطوار من است؟

زان غباری که خط از روی تو انگیخته است

محنت روی زمین بر دل افگار من است

از تهیدستی خود شکوه ندارم صائب

خار صحرای قناعت گل بی خار من است

 
 
 
حافظ

لعلِ سیرابِ به خون تشنه لب یار من است

وز پی دیدنِ او دادنِ جان کار من است

شرم از آن چشمِ سیه بادش و مژگان دراز

هر که دل بردنِ او دید و در انکارِ من است

ساروان رَخت به دروازه مَبَر کان سرِ کو

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

در سراپردهٔ جان خانهٔ دلدار من است

گوشهٔ دیدهٔ من خلوت آن یار من است

تا که از نور جمالش نظرم روشن شد

هر کرا هست نظر عاشق دیدار من است

هر کجا ناله ای از غیب به گوش تو رسد

[...]

کلیم

محتسب بر حذر از مستی سرشار من است

سنگ بگریزد از آن شیشه که در بار من است

آسمان مشتری جنس هنرها گردید

که دکان سوختنم گرمی بازار من است

از دهن غنچه صفت دست اگر بردارم

[...]

آذر بیگدلی

غیر، بیهوده، پی یار وفادار من است

نشود یار کسی اگر یار من است

شب به گوشت چو رسد نالهٔ مرغان اسیر

نالهٔ بی‌اثر از مرغ گرفتار من است

از غمش مردم و، گر شکوه کنم شرمم باد؛

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه