گنجور

 
صائب تبریزی

گریه ابر بهار از دل پر درد من است

چهره زرد خزان از نفس سرد من است

به چه تقریب مه از هاله حصاری شده است؟

گر نه شرمنده ز حسن مه شبگرد من است

غوطه در چشمه شمشیر زدن آسان نیست

جای رحم است بر آن کس که هماورد من است

پسته پوچ محال است که خندان گردد

سینه چاک گواه دل پر درد من است

سالها شد که برون رفته ام از خود صائب

آنچه مانده است درین عرصه به جا، گرد من است