غزل شمارهٔ ۱۴۹۰
گر چه رویش ز لطافت ز نظر پنهان است
هر که را می نگرم در رخ او حیران است
می توان خواند ز پشت لب او بی گفتار
سخنی چند که در زیر لبش پنهان است
حسن او پا به رکاب از خط مشکین شد و باز
فتنه مشغول صف آرایی آن مژگان است
دل عاشق شود از پرده ناموس سیاه
این چراغی است که مرگش به ته دامان است
چرخ یک حلقه چشم است و زمین مردمکش
دو جهان زیروزبر چون دو صف مژگان است
شاهدی نیست سزاوار تماشا، ورنه
در گل تیره ما آینه ها پنهان است
ریشه نخل کهنسال فزون می باشد
حرص با طول امل لازمه پیران است
صائب از دیدن خوبان نتوان دل برداشت
ورنه برداشتن دل ز جهان آسان است
🖰 با دو بار کلیک روی واژهها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها میتوانید آنها را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
🖐 شمارهگذاری ابیات | وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف) | 🔍 شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | منبع اولیه: ویکیدرج | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
🎜 معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است ...
📷 پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی، 📖 راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حاشیهها
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...